ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

ماه محرم

سلام به پسرم و دوستان وبلاگیمون ماه محرم توی فصل دلگیر پاییز خیلی غم انگیزتره.  ما این روزها به خاطر شروع سفرهای کاری بابایی ارشان بیشتر خونه عزیز جون هستیم و دهه محرم را نیز اونجا بودیم.  نمیدونم این دوریها و دلتنگی ها تا کی ادامه خواهد داشت.  نذری عزیز جون در تاسوعای حسینی این روزها کلی دعا و نذر و نیاز کردم.  انشاءالله خدا حاجت همه حاجتمندان را بده و دعای ما را هم قبول درگاهش بکنه. الهی آمین   ...
29 آبان 1393

رحلت سید حسن پورفاطمی ملقب به سید آقی

انا لله و انا الیه راجعون پسرک نازم هرچند دلم نمی خواد که توی وبلاگ مطالب غم انگیز بگذارم اما متأسفانه این هم جزئی از زندگی است و حوادث و اتفاقات ناگوار هم بخشی از خاطرات ما را تشکیل می دهد. پسرکم، یادته عید رفتیم خونه سید محمد حسن پورفاطمی؟ یادته کلی از بازی توی حیاط خونه سید لذت بردی؟ یادته با سید عکس یادگاری گرفتی؟ یادته سید ازت پرسید: پسرم امسال برای من عبا نخریدی؟ آه و افسوس که این برکت الهی، این آقای نورانی را از دست دادیم.  سیدی که برکت وجودش آرامش زادگاه پدری شما بود. هر سال عید نوروز که می رفتیم بوشهر، همگی چشم براه بودیم تا سید بیاد و برای همه دعا بخونه و با صفای وجودش همه را دلگرم کنه.  خیلی ...
19 مهر 1393

گردش دو نفره با مامان

پسرم فصل پاییز هم رسید و بعد از تعطیلات خوب تابستانی که بابایی پیشمون بود، حالا دیگه رفت و آمدهای بابایی به اهواز شروع شده و روزهایی که او نیست ما خونه عزیز جون میمونیم.  وقتهایی که بابا نیست، تصمیم دارم خودم به گردش ببرمت تا دل کوچولوت خیلی نگیره. اینم عکسهای یک روز دو نفره مون در پارک ساعی هستش عاشق اتوبوس سواری هستی و بهترین جا برای این کار خیابان ولیعصره که برای منم کلی خاطره داره کیفی را که بابایی به انتخاب خودت (رنگ صورتی) برات خریده روی شونۀ کوچولوت گرفته بودی و تا آخرش هم خسته نشدی کنار تک تک مجسمه ها می ایستادی و می گفتی مامان عکس بنداز دیگه! کلی به ار...
19 مهر 1393

سفر به تبریز

دو هفته ای است که پسرداییم آقا مهرداد تو کماست.  همه دل نگرانش هستیم و براش دعا می کنیم. بابایی برای پروپوزالش قرار شد به تبریز بره. ا حتمالا به خاطر اینکه منو از این اوضاع و احوال کمی دور کنه، پیشنهاد داد که ما هم او را در این سفر کوتاه همراهی کنیم. من هم برای اینکه بابایی تنها نباشه قبول کردم.  نیمه شب حرکت کردیم تا ساعت 11 در دانشگاه تبریز باشیم.  بعد از انجام کار بابایی برای نهار به ائل گولی پارک معروف تبریز رفتیم بعد از خوردن نهار چند ساعتی را در پارک استراحت کردیم عصر هم به مهمانسرای اداره کار بابایی رفتیم فقط یک شب در مهمانسرا بودیم و فرداش به قصد رفتن به خونه ...
25 شهريور 1393

حادثه غم انگیز

پسر قشنگم مرداد ماه، بسیار ماه خوبی بود برامون. کلی مسافرت، گشت و گذار و مناسبتهای خوب داشتیم. اما متأسفانه شهریور ماه با اتفاق بسیار بدی شروع شد.  دلم نمی خواد که خاطرات تلخ را در وبت ثبت کنم اما عزیزم زندگی هم شادی داره و هم غم.  اوایل شهریور ماه مهرداد پسرداییم تصادف بدی کرد و به کما رفت. همه خیلی شوکه شدیم.  وقتی من خبر را شنیدم کنترل خودم را از دست دادم. کلی گریه کردم و حواسم به تو نبود که با ناراحتی منو تماشا می کردی.  آخه برای من که شاهد بزرگ شدن پسرداییم بودم این قضیه خیلی دردآور بود.  تو که اولین بار بود گریه منو می دیدی، ترسیده بودی و دستت را روی صورت گذاشته بودی و صدای گریه در می آوردی.  وقتی که متوج...
24 شهريور 1393

سفر به استان زیبای لرستان (پایتخت طبیعت ایران)

ماه مرداد ماه بسیار شلوغ و پر از مراسم و مناسبتها بود یعنی هر هفته مشغول بودیم. سفر به شمال، سالگرد عقد مامان و بابا، عروسی پسر عموی مامان فریبا، تولد آق سینا و در نهایت سفر به استان لرستان به همراه عزیز جون، خاله فریده و عمو مصطفی.  باز هم سفر سه روزه اما بسیار خاطره انگیزی بود.  خان جان در مسیر هنگام خوردن صبحانه از مزرعه لوبیا سبز چیده اینجا هم کنار هلوها ژست گرفته ابتدا در شهر زیبای خرم آباد اقامت کردیم. در مهمانسرایی که از طرف محل کار بابایی بهمون داده بودن و در قسمت بسیار سرسبز و خوبی از شهر قرار داشت . اینم قلعه زیبای فلک الافلاک که بسیار مغرورانه در مرکز شهر خودنمایی می کند. اما متا...
18 شهريور 1393

تولد آق سینا

توی مرداد ماه یک مناسبت دیگه هم داشتیم و اونم تولد آقا سینا (نامزد خاله سحر) بود.  خاله سحر چند روز زودتر ترتیب جشن تولدش را داده بود و به خودش هم نگفته بود و از طرف دیگه خانواده آقا سینا را هم دعوت کرده بود ولی به سینا نگفته بود.  سورپرایز جالبی بود و سینا حتی شک هم نکرده بود.  وقتی وارد اتاق شد و متوجه شد جشن برای تولد اوست خیلی خوشحال شد از آنجاییکه سینا عشق ماشینه، خاله کیکش را به شکل ماشین سفارش داده بود آماده کردن میز عصرانه هم به عهده مامان فریبا بود. از آنجاییکه من خیلی هنرمند نیستم اما علاقه زیادی به هنر سفره آرایی دارم، وقتی برای مناسبت ها چیزی درست می کنم ازشون عکس می گیرم تا ...
11 شهريور 1393

ارشان و پانیذ در عروسی

مرداد ماه، ماه بسیار خوبی بود.  یک هفته بعد از بازگشتمون از مسافرت به شمال، عروسی آقا فرهاد پسر عموی مامانی بود.  به همه خیلی خوش گذشت البته بماند که بعضی ها یکسره گریه کردند و حوصله شلوغی نداشتند (حتماً فهمیدید که منظورم کی بود) بله طبق معمول همین شازده که تو عکسا می بینید اینم پانیذ گل (دختر دایی ارشان) که بر عکس ارشان عاشق عروسی و شلوغی و مخصوصاً لباس عروسه اینجا هم ارشان و آق سینا نامزد خاله سحر.  هر کی اینا را می بینه می پرسه عمو و برادر زاده هستند؟!! آخه خیلی شبیه هم هستند ...
11 شهريور 1393

مسافرت به شمال

پسرک نازم 15 مرداد ماه به همراه خانواده خاله زهرا (خاله مامانی) یک مسافرت به شمال داشتیم. خیلی بهمون خوش گذشت. اینم عکسات ابتدای مسافرت جاده زیبای چالوس بعد از خوردن صبحانه در مسیر، اول به نمک آبرود رفتیم من و بابایی هم همش در حال عکس انداختن از شما بودیم چون فرصت نداشتیم نتونستیم سوار تله کابین زیبای نمک آبرود بشیم و پس از ک می استراحت به سمت جواهر ده حرکت کردیم در مسیر جواهر ده در کنار اولین آبشار اقامت کردیم و پس از خوردن آش و نهار دوباره حرکت کردیم بالاخره جواهر ده اول ویلای زیبایی نزدیک آبشار اجاره کردیم (همان ویلای پارسالی که با...
11 شهريور 1393