پسر عزیزم ماه مبارک رمضان فرا رسید. ماه مهمانی خدا. ماه کارهای نیک و خودسازی. ماه رمضان من را یاد بچه گی هام می اندازه. زمانی که تازه به سن تکلیف رسیده بودم. زمانی که با تشویق بزرگترها، با عشق شروع به روزه گرفتن کردم. یاد مهمانی های خاطره انگیز و پر هیاهوی افطاری خونه پدربزرگ عزیزم که به رحمت خدا رفته. یاد پدر عزیزم که علی رغم رفتن سر کار و گرمای تابستان، روزه هاش همیشه به راه بود. یاد لحظه زیبای سحر و افطار و صدای بلند نیایش هنگام اذان. صدای اذان آقای مؤذن زاده که توی خونه پر می شد. انگار معنویت همه جا موج می زد. چه زود گذشت دوران کودکی. کاش زندگی دکمه تکرار داشت. خدا همه رفتگان را بیامرزد امسال ماه رمضان...