تولدت 5 سالگی ارشان جان
پسر عزیزم به این سرعت 5 سال از زندگیت گذشت. به چشم بر هم زدنی. دوست دارم لحظه به لحظه بزرگ شدنت را با تمام وجود حس کنم. سالها به سرعت میگذرند و به امید خدا بزرگ و شکوفا می شوی. امیدوارم اونموقع با خواندن این خاطرات لذت ببری و من هم از یادآوری و دیدنشون بارها و بارها لحظات زیبامون را زندگی کنم. امسال دو بار تولدت را جشن گرفتیم یکبار با خانواده بابایی( عمو رسول اینا و زن عمو زهرا) و یکبار هم با خانواده مامانی. آخه هماهنگ کردن همه برای یک روز سخت بود و به همین دلیل دو تا آخر هفته پشت سرهم برات جشن گرفتیم. هفته اول با خانواده عمویی به شهر بازی سرزمین عجایب رفتیم. بابایی بلیط جشنواره سرزمین عجایب را گرفته...