متولد شدن داداش آرتان- 1395/12/04
بالاخره 9 ماه انتظار و سختی و شیرینی های بارداریم رو به اتمام بود. چند هفته آخر بسیار سخت می گذشت. بزرگ شدن شکم و کمردردهای شبانه ، سنگینی، اضافه وزن و تنگی نفس خیلی اذیتم می کرد. شبها خواب راحت نداشتم و فقط روزشماری می کردم تا هرچه زودتر پسرکم به دنیا بیاید. این پسرم نسبت به ارشان تحرک بیشتری در شکمم داشت. معلوم بود که پسر شیطون بلایی خواهد بود. شب قبل از زایمان مادرم منزل ما بود تا کنار ارشان باشه. همه فکر و خیال ها یک طرف و فکر دوری از ارشان یک طرف. دل کندن از پسرم ارشان خیلی سخت و دشوار بود. تابحال هیچ شبی دور از هم نبودیم اما بعد از زایمان مجبور بودم یکشب را در بیمارستان و دور از پسرم باشم و این خیلی اذیتم می کرد. برای ارشان ه...