ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

ماجرای عکس گرفتن در آتلیه

عزیز دلم امروز کمی از دستت دلخور شدم و عصبی هستم.  آخه بعد از مدتها که بابایی درگیر کار بود بالاخره یک وقت آزاد گیر آوردیم و از آتلیه سها واقع در شهرک غرب وقت گرفتم تا از تو عکس آتلیه ای بگیریم.  ساعت 3 در آتلیه حاضر شدیم.  آقای عکاس از بین دکورهایی که انتخاب کردم شروع به آماده کردن دکور بالن کرد.  یک بالن کوچولوی قشنگ که قرار بود توی اون بایستی و عکس بگیری اما تو حتی حاضر نشدی یک لحظه تو بالن بایستی فقط دوست داشتی دور اون بدوی.  آقای عکاس دکور دیگری برات آماده کرد اما بازهم فایده ای نداشت.  از آقای عکاس غریبی می کردی و آخر سر شروع به گریه کردی و ما دیدیم فایده ای نداره و به خونه برگشتیم.  ...
17 دی 1392

خبر خوش پشت خبر خوش- قبولی بابایی در امتحان جامع دکتری و تولد ایلیا جون

سلام به همگی دوستان خوبم امسال خدا را شکر پاییز پر از خیر و برکتی داشتیم. خبرهای خوش و مفرحی هم داشتیم. آخرین خبرها هم یکی قبولی بابایی در امتحان جامع دکتراشه که در آبان ماه برگزار شده بود (که البته این خبر با کمی تأخیر عنوان شده).  بابایی عزیزم انشاءالله همیشه پیروز و سربلند باشی. و دیگری تولد پسر عمه عزیزم ایلیا در 7 آذر ماه (که چون عکسی ازش نداشتم خبرش کمی دیر اعلام شد) خدایی خیلی شبیه عمه نجمه ام  یعنی مامانشه انشاءالله عمه نجمه، ایلیا جون و شوهر عمه عزیزم همیشه خوش و خرم و شاد در کنار هم باشند. الهی آمین     ...
16 دی 1392

یلدای 92 بر همه مبارک

  پسرک باهوشم سفیدی برف را برای روحت سرخی انار را برای قلبت شیرینی هندوانه را برای عشقت و بلندای یلدا را برای زندگی قشنگت آرزو میکنیم   از طرف مامانی و بابایی   سلام به همگی یلداتون مبارک. امسال سومین یلدای منه .  عزیز جونم چند روزیه که به زیارت مشهد مشرف شده و امسال شب یلدا کنار ما نیست. اما مامان فریبا تصمیم گرفت که به جای عزیز جون، همه خانواده را کنار هم جمع کنه، خوب هم بچه بزرگ و هم دختر بزرگ خانواده است. برای شام قورمه سبزی خوشمزه ای درست کرد و خانواده دایی ها و خاله اینا را دعوت کرد تا شب یلدا مثل همیشه کنار هم و در منزل عزیز جون باشیم و بالطبع همه از این دعوت استقبال کردند...
7 دی 1392

ارشان و اولین برف تهران

15 آذر ماه هوای تهران حسابی سرد و همراه با باران و برف بود.  ما مثل اکثر روزها خونه عزیز جون هستیم به همراه خاله اینا.  جمعه است و تا دیر وقت توی این هوای سرد خوابیدیم.  نزدیکهای ظهر بود که صبحانه خوردیم.  به پیشنهاد مامان فریبا برای استفاده از هوای خوب به همراه عزیز جون و خاله اینا به سمت کن سولقون حرکت کردیم. هوای تهران پس از مدتها صاف و تمیز شده بود.  کوههای تهران پوشیده از برف شده.  در یکی از استراحتگاههای سولقون تختی اجاره کردیم و اتراق کردیم.    من هم که دیگه 2 سالم تموم شده و امسال اولین برف را می دیدم حسابی حال کردم ت وی  استراحتگاه چند تا مرغ و خروس و س...
20 آذر 1392

ماه محرم

  تـا هست جهــان شـور محــرم باقیست این جلوه ی جان در همه عالـم باقیست از نـالـه ی نـیـنــوای یـاران حسـیـن همواره به لب زمـزمه ی غم باقیست تاسوعا و عاشورای امسال باز هم خونه عزیز جون نذر شله زرد عزیز جون تو خونه مادربزرگ مامانی پانیذ با اون ژست هاش برای گرفتن عکس نظافت حیاط خونه مادربزرگ پس از پخش شله زرد عزاداری تو محله عزیز اینا آروین پسر دایی فرزاد که یک ماهه شده توی لباس سقا التماس دعا ...
27 آبان 1392