ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

شب یلدای سال 93

شب یلدای همه دوستان وبلاگی و دوستان مبارک. امسال شب یلدا بازهم اکیپ خونه عزیز جون دعوت بودیم از طرفی خانواده عمو سینا (نامزد خاله سحر) هم دعوت بودند. خانواده عمو سینا قرار بود برای خاله سحر جون شب یلدایی بیارن.  عزیز جون همه را شام کرده بود. البته طبق معمول تهیه شام و ... بر عهده من بود. ارشان و پانیذ با کدویی که خاله فریده نقاشی کرده بود ژله هندوانه و ژله انار کار من بود پیش غذا به شکل هندوانه کار خاله سحر مامان عمو سینا خانم بسیار باسلیقه ایه کلی مخلفات تهیه کرده بود، کیک پخته بود و کیک یزدی، تزیین میوه و میوه خشک هم کار خودش بود.  بفرمایید کلی خوراکی خوشمزه ...
10 بهمن 1393

تولد سه سالگی ارشان جان

سلام مخصوص به گل پسرم ارشان میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم . تولد سه سالگیت مبارک باشه گلم                      پارسال تولدت که 17 آبانه می افتاد توی ماه محرم، به همین دلیل دو هفته قبل از شروع محرم برات جشن گرفتیم اما امسال خیلی زودتر باید جشن می گرفتیم و از طرفی چون کمی کسالت داشتم، تصمیم گرفتم امسال فقط یک جشن سه نفره داشته باشیم.  بابایی هم که می خواست من ب...
29 آبان 1393

خان جان و گردش توی درکه

خوش بحال کسانی که به پاییز به چشم یک فصل زیبای رنگارنگ نگاه می کنند.  اما پاییز برای من خیلی دلگیر و کسل کننده است.  احتمالا به خاطر اینه که رفت و آمدهای باباییت  برای سفرهای کاری شروع می شه و دوری از او باعث این حال من میشه.  هر چند وجود تو پسرکم باعث دلگرمی منه . وقتایی که بابایی نیست سعی می کنم با عزیز جون به گردش ببرمت تا یکوقت تو دلگیر نشی.  هنوز خیلی متوجه رفت و آمدهای بابایی نمیشی و هر کسی ازت میپرسه بابات کجاست؟ جواب میدی: رفته سر کار! وقتایی هم که بابایی میاد، سعی می کنه ما را بیرون ببره تا تلافی وقتایی را که پیش ما نیست بکنه. اینم از عکسهای درکه که با بابایی و عزیز جون رفتیم ...
29 آبان 1393

ماه محرم

سلام به پسرم و دوستان وبلاگیمون ماه محرم توی فصل دلگیر پاییز خیلی غم انگیزتره.  ما این روزها به خاطر شروع سفرهای کاری بابایی ارشان بیشتر خونه عزیز جون هستیم و دهه محرم را نیز اونجا بودیم.  نمیدونم این دوریها و دلتنگی ها تا کی ادامه خواهد داشت.  نذری عزیز جون در تاسوعای حسینی این روزها کلی دعا و نذر و نیاز کردم.  انشاءالله خدا حاجت همه حاجتمندان را بده و دعای ما را هم قبول درگاهش بکنه. الهی آمین   ...
29 آبان 1393

رحلت سید حسن پورفاطمی ملقب به سید آقی

انا لله و انا الیه راجعون پسرک نازم هرچند دلم نمی خواد که توی وبلاگ مطالب غم انگیز بگذارم اما متأسفانه این هم جزئی از زندگی است و حوادث و اتفاقات ناگوار هم بخشی از خاطرات ما را تشکیل می دهد. پسرکم، یادته عید رفتیم خونه سید محمد حسن پورفاطمی؟ یادته کلی از بازی توی حیاط خونه سید لذت بردی؟ یادته با سید عکس یادگاری گرفتی؟ یادته سید ازت پرسید: پسرم امسال برای من عبا نخریدی؟ آه و افسوس که این برکت الهی، این آقای نورانی را از دست دادیم.  سیدی که برکت وجودش آرامش زادگاه پدری شما بود. هر سال عید نوروز که می رفتیم بوشهر، همگی چشم براه بودیم تا سید بیاد و برای همه دعا بخونه و با صفای وجودش همه را دلگرم کنه.  خیلی ...
19 مهر 1393

گردش دو نفره با مامان

پسرم فصل پاییز هم رسید و بعد از تعطیلات خوب تابستانی که بابایی پیشمون بود، حالا دیگه رفت و آمدهای بابایی به اهواز شروع شده و روزهایی که او نیست ما خونه عزیز جون میمونیم.  وقتهایی که بابا نیست، تصمیم دارم خودم به گردش ببرمت تا دل کوچولوت خیلی نگیره. اینم عکسهای یک روز دو نفره مون در پارک ساعی هستش عاشق اتوبوس سواری هستی و بهترین جا برای این کار خیابان ولیعصره که برای منم کلی خاطره داره کیفی را که بابایی به انتخاب خودت (رنگ صورتی) برات خریده روی شونۀ کوچولوت گرفته بودی و تا آخرش هم خسته نشدی کنار تک تک مجسمه ها می ایستادی و می گفتی مامان عکس بنداز دیگه! کلی به ار...
19 مهر 1393