ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

تولد سه سالگی ارشان جان

1393/8/29 17:22
نویسنده : مامان ارشان
443 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مخصوص به گل پسرم ارشان

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم.

تولد سه سالگیت مبارک باشه گلم                  

 

پارسال تولدت که 17 آبانه می افتاد توی ماه محرم، به همین دلیل دو هفته قبل از شروع محرم برات جشن گرفتیم اما امسال خیلی زودتر باید جشن می گرفتیم و از طرفی چون کمی کسالت داشتم، تصمیم گرفتم امسال فقط یک جشن سه نفره داشته باشیم.  بابایی هم که می خواست من بیشتر سرحال بیام بعد از دهه محرم برای تولدت ترتیب مسافرت یک روزه به شمال را داد.  البته عزیز جون، یار شفیق ما هم توی این سفر ما را همراهی کرد. 

من تا بحال توی پاییز شمال نرفته بودم و برام تازگی داشت اما متاسفانه تا ظهر کمی بدحال بودم و نتونستم از مناظر لذت ببرم. فقط بعضی مواقع نگاهی به بیرون می انداختم.  هر چی جاده چالوس می پیچید حال من بدتر می شد.

به پیشنهاد بابایی روی صندلی عقب کمی خوابیدم و زمانی که بیدار شدم کنار دریای نوشهر رسیده بودیم و  حال من کمی بهتر شد. کنار دریا هوا خیلی خوب بود.  اما جالب تر مناظر کوهها بود که کوههای دورتر سفید پوش شده بودند ولی کوههای نزدیکتر به دریا همچنان سبز بودند!!!!

 با عزیز جون توی ساحل بازی کردین و لذت بردین

بعد به پیشنهاد بابایی به سمت الیمالات در شهر نور حرکت کردیم

برعکس جاهای دیگر شمال که خلوت بود، الیمالات همچنان زنده و پر از جمعیت بود

کلی با عزیز جون توی جنگل الیمالات گردش کردی

خیلی دوست داشتیم تا بتونیم شب را بمونیم اما بابایی کلی کار داشت که باید انجام می داد و نمی تونست بمونه. پس بناچار عصر ساعت 5 بود که به سمت تهران حرکت کردیم

شب را خونه عزیز جون موندیم و فردا به خونمون برگشتیم تا روز تولدت را سه نفره جشن بگیریم

عصر روز تولدت تصمیم گرفتیم به سرزمین عجایب ببریمت تا کلی بازی کنی حتی قصد داشتیم همونجا برات کیک بخریم و جشن بگیریم اما وقتی با ترافیک بسیار سنگین و پر بودن پارکینگ های سرزمین عجایب روبرو شدیم، پشیمون شدیم و فکر کردیم بهتره یک کیک بخریم و برگردیم خونه. خلاصه بعد از کلی تهران گردی، یک کیک از بی بی خریدیم و برگشتیم خونه. 

تمام فکرت این بود که هرچه زودتر شمع ها را خاموش کنی و کیک بخوری. بعد از اینکه شمع را فوت کردی داد زدی و گفتی: خوب حالا دیگه کیک بخوریم؟!!!!

خلاصه یک شب سه نفره خوب داشتیم. 

کادوی بابایی که سفر شمال بود و کادوی منم چند دست لباس

بقیه هم با اینکه تولد دعوت نبودن اما زحمت کشیدن و کادوی خودشون را دادند

کادوی محیا و حسن

کادوی خاله فریده

کادوی عزیز جون، خاله زهرا و ننه جونی (مادربزرگ  مامانی) هم نقدی بود

دست همشون درد نکنه.

اینم از تولد سه سالگیت پسرم.  انشاءالله سالهای دیگه که تولدت از ماه محرم در بیاد بتونم برات جشن های مفضل بگیرم گلم.

انشاءالله همیشه تندرست و سلامت باشی و ما شاهد شکوفا شدن و موفقیتت باشیم

 

 

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان لیلی
7 دی 93 11:04
تولدت مبارک عزیزم.... الهی 120 ساله بشی مرد کوچک هزار ماشالا چقدر آقا و بزرگتر شدی. انشاا... همیشه سالم باشی ای جونم به اون جام کوچولو آفرین به خلاقیت مامان
یه دوست
22 دی 93 23:21
سلام خیلی قشنگ بود لطفا پست جدید بزارید پست ها قدیمی هست
مامان ساغر و محمدرضا
23 دی 93 10:31
سلام. انشاله خدا گل پسرتون رو براتون نگه داره. تو نت دنبال کامنتهایی درخصوص دکتر محبوبی بودم که وبلاگ گل پسرتون رو دیدم. حقیقتش پسر من 7 ماهه است و عدم نزول بیضه چپ داره. باید دکتر اورولوژی ببیندش. میشه بکید نظرتون در مورد دکتر محبوبی چیه؟؟ عمل پسر شما چی بوده؟؟ ضمنا شرایط زندگی ما شبیه شماست. همسر منم هیئت علمی دانشگاست و خودم هم کارمند شرکت خصوصی هستم با این تفاوت که من همچنان سرکار میرم