ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

یلدای 92 بر همه مبارک

  پسرک باهوشم سفیدی برف را برای روحت سرخی انار را برای قلبت شیرینی هندوانه را برای عشقت و بلندای یلدا را برای زندگی قشنگت آرزو میکنیم   از طرف مامانی و بابایی   سلام به همگی یلداتون مبارک. امسال سومین یلدای منه .  عزیز جونم چند روزیه که به زیارت مشهد مشرف شده و امسال شب یلدا کنار ما نیست. اما مامان فریبا تصمیم گرفت که به جای عزیز جون، همه خانواده را کنار هم جمع کنه، خوب هم بچه بزرگ و هم دختر بزرگ خانواده است. برای شام قورمه سبزی خوشمزه ای درست کرد و خانواده دایی ها و خاله اینا را دعوت کرد تا شب یلدا مثل همیشه کنار هم و در منزل عزیز جون باشیم و بالطبع همه از این دعوت استقبال کردند...
7 دی 1392

تولد دو سالگی ارشان جون با تم زنبوری

سلام سلام سلام می دونید چه خبره؟!!!                      تــــولد تـــــولد تــــولد دو سالگیمه خوب دیگه   هزاران بار خدا را شکر که چنین روزی را آفرید   تا باغ جهان نظاره گر شکفتن گلی چون تو باشد تمام لحظه های عمرمان بدرقه نفس کشیدن توست به دنبال کوچکترین فرصت بودیم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنیم ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات مبارک ارشان جان تولدت آذین زندگی مان است از طرف بابایی و مامانی   بالاخره 2 سال...
26 آذر 1392

ارشان و اولین برف تهران

15 آذر ماه هوای تهران حسابی سرد و همراه با باران و برف بود.  ما مثل اکثر روزها خونه عزیز جون هستیم به همراه خاله اینا.  جمعه است و تا دیر وقت توی این هوای سرد خوابیدیم.  نزدیکهای ظهر بود که صبحانه خوردیم.  به پیشنهاد مامان فریبا برای استفاده از هوای خوب به همراه عزیز جون و خاله اینا به سمت کن سولقون حرکت کردیم. هوای تهران پس از مدتها صاف و تمیز شده بود.  کوههای تهران پوشیده از برف شده.  در یکی از استراحتگاههای سولقون تختی اجاره کردیم و اتراق کردیم.    من هم که دیگه 2 سالم تموم شده و امسال اولین برف را می دیدم حسابی حال کردم ت وی  استراحتگاه چند تا مرغ و خروس و س...
20 آذر 1392

ماه محرم

  تـا هست جهــان شـور محــرم باقیست این جلوه ی جان در همه عالـم باقیست از نـالـه ی نـیـنــوای یـاران حسـیـن همواره به لب زمـزمه ی غم باقیست تاسوعا و عاشورای امسال باز هم خونه عزیز جون نذر شله زرد عزیز جون تو خونه مادربزرگ مامانی پانیذ با اون ژست هاش برای گرفتن عکس نظافت حیاط خونه مادربزرگ پس از پخش شله زرد عزاداری تو محله عزیز اینا آروین پسر دایی فرزاد که یک ماهه شده توی لباس سقا التماس دعا ...
27 آبان 1392

تولد ارشان خان جان

تولد ارشان جان در تهران و منزل عزيز جون برگزار شد.  يک مهمونی خودمونی و قشنگ.  مهمونها شامل خاله ها، عموها، داییها، دوستا و نزديکان بود.  روز 5 شنبه برگزار شد تا همه بتونند حضور پيدا کنند.  البته پدربزرگ و مادربزرگ پدری و عمه ها نتونستند بيان چون اونها بوشهر هستند ولی همگی تلفنی تبريک گفتند. انشاءالله يکی از تولدهای ارشان را هم اونجا برگزار می کنیم. 
19 آبان 1392

خبر خوش: تولد آروین کوچولو

سلام به همگی خیلی وقت بود که وبم آپ نشده بود آخه مامان فریبا این روزها خیلی مشغول بود. از یک طرف مشغول آماده کردن تولد من هستش و از طرف دیگه خدا یک هدیه زیبا بنام آروین به خانواده داد که همه را مشغول خودش کرد، پسر دایی فرزاد روز 23 مهرماه از بین فرشته های آسمون پا به این دنیا گذاشت. همه خیلی خوشحال هستند.    اینم از عکس فرشته کوچولو     آروین جون تولدت مبارک ...
16 آبان 1392

خان جان و بازی هاش

پسرک ناز مامان، گاهی وقتا خیلی دلم برات می سوزه آخه اکثر مواقع تنهایی و خودت را با اسباب بازیهات و تماشای کارتون بخصوص کارتون پینگو مشغول می کنی. اینجا توی آپارتمان و بدون هم بازی! البته بابایی سعی می کنه هر شب ما را به پارک نزدیک خونه ببره تا هوا بخوریم و تو هم بتونی تو پارک بدوی. توی اسباب بازیهات بیشتر با ماشینها و قطارت بازی می کنی. حتی خانه سازیهات را هم به شکل ماشین و قطار در می آوری و بعد از من و بابایی می خواهی که برات دست بزنیم البته چون بعضی مواقع وسایلت را پرت می کنی، اسباب بازیهای شارژی و خوبت را پنهان کردم تا کمی که بزرگتر شدی بهت بدم چون الان اگه اونها را بهت بدم، مطمئناً خرابشون می کنی   روزهای...
15 مهر 1392

پایان تابستان و شروع پاییز

تابستان و مخصوصا شهریور ماه به سرعت گذشت و مامان فریبا اونقدر مشغول بود که خیلی وقت بود وبم را آپ نکرده بود. اوایل شهریور که از مسافرت شمال برگشتیم، عمه حلیمه با شوهرش که از بوشهر عازم سفر به مشهد مقدس بودند، بین راه به ما هم سری زدند.  البته من فرصت نکردم خیلی با عمه حلیمه بازی کنم آخه شوهرش تو راه مریض شده بود و سنگ کلیه اذیتش می کرد و بهمین دلیل عمه هم خیلی حال خوبی نداشت.  انشاءالله که همیشه سالم باشند.  23 شهریور هم که سالگرد ازدواج مامان و بابایی بود و من و بابایی برای مامان فریبا یک تبلت خریدیم. بابا و مامانی سالگرد ازدواجتون مبارک البته تبلت بیشتر از اینکه دست مامان فریبا باشه دست منه که با...
12 مهر 1392

بازم مسافرت به شمال

سلام به همگی با عرض معذرت که این روزا خیلی آپ نیستیم.  آخه بازم قسمت شد یک سفر به شمال داشته باشیم.  اینبار با خاله زهرا (خاله مامانی) و مهشاد دخترش.  روز 5 شهریور 92 به پیشنهاد خاله زهرا قرار شد سفر یک روزه را به ساحل خزر داشته باشیم اما مامانی گفت اگه قراره بریم شمال حداقل یک شب را کنار ساحل بگذرانیم. صبح ساعت 6 از خونه حرکت کردیم. بفرمایید ما را تو این سفر کوتاه همراهی کنید   ساعت 9 صبح برای صبحانه در نمک آبرود اتراق کردیم.  نمک آبرود یکی از جاهایی است که مامان فریبا عاشقشه. کوه پر از جنگل، ویوی زیبای دریا از دامنه کوه، دریاچه و آبشار، تله کابین و ... نمک آبرود را خیلی رویایی کرده. ...
19 شهريور 1392