ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

تولد دو سالگی ارشان جون با تم زنبوری

1392/9/26 2:25
نویسنده : مامان ارشان
1,911 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلام

می دونید چه خبره؟!!!                     

تــــولد تـــــولد تــــولد دو سالگیمه خوب دیگه

 

هزاران بار خدا را شکر که چنین روزی را آفرید 

تا باغ جهان نظاره گر شکفتن گلی چون تو باشد

تمام لحظه های عمرمان بدرقه نفس کشیدن توست

به دنبال کوچکترین فرصت بودیم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنیم

ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات مبارک

ارشان جان تولدت آذین زندگی مان است

از طرف بابایی و مامانی

 

بالاخره 2 ساله شدم.  البته تولدم 17 آبانه اما چون توی ماه محرم می افتاد، تولدم را 10 آبان برگزار کردیم. مامان فریبا که جدیداً حبیبا صداش می کنم و گاهی هم ابیبا، تم تولد امسالم را زنبوری انتخاب کرد و تصمیم گرفت خودش تم تولدم را آماده کنه و اینترنتی تهیه نکنه.  به همین دلیل از یک ماه قبل خرد خرد شروع به انجام کارها کرد. 

ابتدا با خرید پارچه مشکی و زرد شروع به دوختن لباس زنبوری برای من کرد.  خیاطی کاریه که حبیبا انجام نداده اما تصمیم گرفته بود تا خودش این کار را انجام بده. 

یکروز که بابایی اهواز بود، شروع به دوختن لباس کرد.  بعد از خواباندن من، تا 4 صبح مشغول بود

اینم ماحصل کار

اینم اولین پرو لباسم.  البته وقتی لباسم را پوشیدم حاضر به در آوردنش نشدم و با همان لباس خوابیدم

دو روز قبل از تولدم هم مامان حبیبا با فرشاد (پسرخاله اش) منو به آرایشگاه بردند. اولین بار بود که موهام را توی آرایشگاه کوتاه می کردند.  قبلاً مامان فریبا اینکار را می کرد.  منم کمی از آقای آرایشگر غریبی کردم.  مامان فریبا تبلت روشن کرده بود تا من بازی مورچه ها را انجام بدم. یکی از آقایانی که تو اونجا بود به حالت خنده گفت: ای بابا زمان ما، موهامون را با چک و لگد کوتاه می کردند اما بجه های این دوره را با تبلت و اینترنت؟!!! همه خندیدند. قهقهه قهقههقهقههقهقههوقتی آرایشگر کمی گردنم را با ماشین اصلاح زخمی کرد دیگه گریه هام شروع شد.  مامان خیلی سعی میکرد تا منو آروم کنه. گریه گریهگریهگریهگریه خلاصه به هر زوری بود موهام را کوتاه کردند.  موقع خداحافظی مامان و فرشاد از آرایشگر خداحافظی می کردند من هم با حالت گریه گفتم: حافظ (یعنی خداحافظ)

اینهم اولین عکسم بعد از کوتاهی موهام

همانطور که گفتم مامانی تم تولدم را زنیوری انتخاب کرده بود و از یک ماه قبل با خرید مقوای زرد و مشکی، چسب، ماژیک مشکی، روبان و بادکنک زرد و مشکی شروع به درست کردن تم تولدم کرده بود

اینم ماحصل کار در روز تولدم

جشن امسال هم تو خونه عزیز جون برگزار شد تا مهمانها راحت باشند. آخه اکثراً تو محله عزیز اینا هستند.  حدود 30 نفر مهمان داشتیم شامل دایی ها، خاله ها، دایی های مامانی و خاله مامانی و خودمون.  البته امسال عمو رسول اینا حضور نداشتند چون منتظر یک مهمان از راه دور هستند آخه قراره یک فرشته کوچولو به زودی بهشون اضافه بشه.  یک دخمل کوچولو. انشاءالله سالهای بعد بازهم دور هم باشیم.

برای عصرونه هم سالاد ماکارانی، سالاد الویه و کشک بادمجان داشتیم. البته جشن تا ساعت 11 شب ادامه داشت و عصرونه عملاً تبدیل به شام شد.

سالاد ماکارانی

سالاد الویه با تزیین آفتابگردان

کشک بادمجان

ژله آفتابگردان

ژله به شکل موم عسل

اینم کادوهای زنبور کوچولو

 

وقتی خواب بودم مامان همه چیز را مرتب کرده بود و زمانیکه من از خواب بعد از ظهر بیدار شدم بعضی از مهمانها هم آمده بودند. تا چشم باز کردم دیدم مامانی با دوربین بالای سرم ایستاده تا از قیافه خواب آلود من هم عکس بگیره.  ای بابا تو خواب هم ما را ول نمی کنید؟

 

خلاصه مامان زود لباسم را پوشاند تا شکل زنبور کوچولوها بشم.

اینم از کیک تولدم

اینم از خودم

چون تازه از خواب بیدار شدم، هنوز کمی خواب آلو و کسل هستم

وای نمی دونید انگشت زدن به خامه کیک چه حالی داره

اونقدر بهانه کردم که مامانی مجبور شد قبل از اینکه کیک را ببریم، تکه ای از کیک را ببره و به من بده

منم جاتون را خالی کردم و حسابی کیک خوردم

پانیذ هم به دنبال من درخواست کیک کرد و قسمتی از کیک هم نصیب اون شد

مرتب راه می رفتم و به همه چیز دست می زدم

اینا هم (از سمت راست) حدیثه دختردایی مامانم و فاطمه دختر همسایه هستند

این هم دایی فرزاد که خیلی خیلی دوستش دارم با پسرش آروین کوچولو

این ها هم کادوهای تولدم:  وان سایبان دار، ست غذا با تم زنبوری، ست سه تکه لباس، کتانی و یک سویشرت و 4 تا تراول پنجاه تومنی که بره تو حسابم (از طرف مامان و بابا)

این هم یک هاپوی خوشگل از طرف خاله فریده

این سویشرت هم از طرف پانیذ جون دختر دایی عزیزم

بقیه مهمانها هم پول دادند

اینم آروین گونگولی دایی فرزاد که 17 روزشه

بعد از اون همه شیطنت یک حمام گرم خیلی حال میده مگه نه؟

شب خیلی خوبی بود جای همگیتون خالی. کلی با بچه ها بازی و شادی کردیم.  انشاءالله همگی خوش و  خرم و شاد باشید

 ماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمو سیف
21 آبان 92 15:23
الهی کاش منم اونجا بودم امیدوارم به تک تک تون خوش گذشته باشه عمو جون یک سال بزرگ شدی می بینی دنیا چقدر زود می گذره لباسای شیک و خوش طرح و رنگی بود مبارکه غذا و تنقلات هم عالی جای ما خالی بازم تبریک میگم ان شا الله صدها سال به این سال ها در کنار هم بودن و جشن تولد و خوشی و سلامتی تو زندگی هامون دوستت درام عمو ارشان
مامی سویل
27 آبان 92 10:28
به به چه تفلدی کیف کردم دست مامانی درد نکنه لباسهاتم خیلی خوشگل شده عزیزمکادوهاتم قشنگه عزیزماینم کادوهای ماارشان جونم قابل شمارو نداشت عسلم