ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

خان جان و بازی هاش

1392/7/15 1:43
نویسنده : مامان ارشان
282 بازدید
اشتراک گذاری

پسرک ناز مامان، گاهی وقتا خیلی دلم برات می سوزه آخه اکثر مواقع تنهایی و خودت را با اسباب بازیهات و تماشای کارتون بخصوص کارتون پینگو مشغول می کنی.

اینجا توی آپارتمان و بدون هم بازی! البته بابایی سعی می کنه هر شب ما را به پارک نزدیک خونه ببره تا هوا بخوریم و تو هم بتونی تو پارک بدوی.

توی اسباب بازیهات بیشتر با ماشینها و قطارت بازی می کنی. حتی خانه سازیهات را هم به شکل ماشین و قطار در می آوری و بعد از من و بابایی می خواهی که برات دست بزنیم

البته چون بعضی مواقع وسایلت را پرت می کنی، اسباب بازیهای شارژی و خوبت را پنهان کردم تا کمی که بزرگتر شدی بهت بدم چون الان اگه اونها را بهت بدم، مطمئناً خرابشون می کنی

 

روزهایی که به خونه عزیز جون می ریم خیلی بهت خوش می گذره آخه حسابی از تنهایی در می آیی. تا به خیابون عزیز اینا می رسیم فوری میگی عزیز. روبروی خونه عزیز جون مغازه همسایه است که یک بوتیک لباس مردونه است و تو با پسرهای صاحب مغازه که فروشنده هستند خیلی دوستی آخه از کوچیکی همیشه اونها را دیدی و باهاشون جوری. تا از ماشین  پیاده می شیم فورا میدوی و با اونها دست می دی. بعد می ری زنگ خونه عزیز را می زنی و دایی را صدا می کنی.

اکثر مواقع هم که پانیذ دختر دایی خونه عزیزه پس حسابی با هم بازی می کنید

اینم پانیذ بلا و اون ساز دهنی که دستشه هم مال بچگی های باباشه

اولش که با پانیذ به هم می رسید همه چیز آرومه و همدیگه را بغل می کنید و خوشحالی می کنید اما بعد از گذشت نیم ساعت، دعواها و لج بازی و حسادت ها شروع می شه که البته تو خیلی بیشتر حسادت می کنی چون هنوز نمی تونی حرف بزنی و از خودت و وسایلت دفاع کنی. قهرقهرقهرقهر

عاشق این دمپایی رو فرشی خاله سحر هستی و تا می رسی اونا را پات می کنی

خونه مامان بزرگ مامانی هم که نزدیک خونه عزیزه و با هم می ریم اونجا و خاله زهرا اینا و دایی های مامان را می بینیم. خلاصه حسابی بهمون خوش می گذره. 

 

 

خدا همشون را برای ما حفظ کنه.  آمینقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)