خدا حافظ تبریز- سلام تهران
سلام به همه دوستای خوبم
بالاخره اسباب کشی ما در اوایل تیر ماه از تبریز به تهران انجام شد. برگشتیم به زادگاهم تهران
در مسیر برگشت به تهران هوای تبریز تا زنجان ابری و خنک بود. بعضی اوقات نم بارونی هم می زد. خلاصه حسابی ازمون دلبری کرد موقع رفتن.
ساعت 12 به همراه عزیز جون و عمویی از تبریز حرکت کردیم. برای نهار هم در جایی به نام هیدج نرسیده به زنجان در یک استراحتگاه اتراق کردیم. جای خیلی زیبایی بود. عمو و بابایی برای نهار بساط کباب را به راه انداختند و مامان فریبا هم از فرصت استفاده کرد و از من عکسهای زیبایی انداخت که در پایین همین مطلب می بینید.
می بینید چه جای زیباییه مثل تابلوی نقاشیه مخصوصاً وقتی بارون روی دریاچه اش می بارید خیلی رویایی بود.
دریاچه و قلعه ای که می بینید نزدیک هتله و تازه درستش کردن
یک موتور آب هم قرار داشت که آب را توی جوی آبی که اطراف قلعه بود به حرکت در می آورد و روی اون هم تخت قرار داده بودند تا آب موتور از زیر تختها جریان داشته باشه. خیلی با صفا بود
قربونت برم عشق مامانی که هرجا آب می بینی دوست داری با آب بازی کنی.
القصه ما برگشتیم تهران
درسته که تهران شهر شلوغیه اما به نسبت امکاناتش هم بیشتره. برگشتیم به خونه خودمون البته تا بخواهیم دیوارها را کاغذ دیواری کنیم و یه دستی به سر و روش بکشیم 10 روزی طول کشید تا جابجا بشیم.
اهه این دیگه کیه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
ببخشید میشه برگردید تا ببینیمت؟؟؟؟!!!
دهه این که جیگر خودمونه. خان جان کوچولو
خوب بعد از اسباب کشی و جابجایی تنها چیزی که حال میده یک حمام حسابیه.
قربون خودت و اون ژست هات بشم پسر گلم
الهی مامانی تا بهت می گم وایسا تا ازت عکس بگیرم. می ری یک کنج ژست می گیری. دیگه متوجه هستی که عکس انداختن چیه. ماشاالله دیگه بزرگ شدی. خوب الان دیگه یک سال و هشت ماهه شدی