ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

بوشهر آذرماه 94

اواخر آذرماه، تعطیلات ماه محرم بهانه ای بود برای رفتن به بوشهر و استراحت یک هفته ای بابایی. برعکس تهران که هوا سرد و خیلی آلوده است، هوای بوشهر در این موقع سال بسیار خوب و بهاری بود خان جان، تو هم حسابی در طبیعت بازی کردی و لذت بردی با ایلیا کلی در مزرعه آقا جون بازی می کردی اینم جسی سگ پشمالوی عمو نوید. با اینکه خیلی ناز و خوشگله اما نمیدونم چرا من از حیوانات می ترسم و همش فاصله ام را با جسی حفظ می کردم شهر کاکی و مزار سید آغی مقبره سیدین پورفاطمی ارشان و ایلیا قربونت برم وقتی دیدی بابایی و آقاجون دعا می خوانن...
16 دی 1394

تولد 4 سالگی ارشان جان

زمانهایی هست که نمی‌خواهی عقربه‌های ساعت حرکت کنند!! نمی‌خواهی روزها به سرعت بگذرند!! و دلت می‌خواهد زمان در لحظه متوقف شود! این است حال روزهای من... دلبندم هر روز و هر لحظه با من است. و این عطر وجودش است که مرا لبریز می‌کند. لبریز از بودن و ماندن، ماندنی با عشق و امید، امیدی زیبا به همراه ترسیم آینده ای پر از موفقیت و شادکامی. این امید را دوست دارم، که باعث زنده ماندنم می‌شود. پسرم، عزیزترینم، به خود می‌بالم که فرزندی چون تو دارم. و از خدای خویش همیشه سپاسگزار ...
1 دی 1394

آبان ماه- سفر به تبریز و ارومیه

اوایل آبان ماه قرار بود بابایی برای برگزاری سمینار به تبریز بره.  طبق معمول من و شما و عزیز جون هم بابایی را همراهی کردیم صبح روز دوم بابایی برای ارائه سمینار به دانشگاه تبریز رفتن و تو با عزیز جون کلی توی محوطه سرسبز مهمانسرای محل کار بابایی بازی کردین تبریز هم با هوای تمیز و بارانیش از ما که از شهر پر از دود و دم آمده بودیم، کلی دلبری کرد یک شب تبریز موندیم و فرداش وقتی سمینار بابایی تموم شد، به پیشنهاد بابایی به سمت ارومیه حرکت کردیم تا از این شهر هم  دیدن کنیم اهه؟!! خان جان توی این هوا با یک لباس نازک آستین کوتاه نشستی توی برفها؟!!! آهان ف...
20 آبان 1394

خان جان در خانه و آشپزیهای مامان فریبا

رفت و آمد بابایی به اهواز و روزهای تکراری ما. اکثر روزها خونه عزیز جون هستیم و آخر هفته ها که بابایی برمیگرده تهران، یک سری به خونه مون می زنیم. بابایی به کارهاش میرسه و من و ارشان هم وقت گذرانی می کنیم.  من با آشپزی برای خان جان و بابایی و انجام کارهای خونه خودم را سرگرم می کنم. خان جان شکمو هم از غذاهایی که براش درست می کنم لذت می بره. البته وقتهایی که میگو می پزم، نصفش تا قبل از اینکه برسه سر سفره توسط خان جان و بابایی همونطوری داغ داغ خورده می شه لقیمات ته چین پلو جون لازانیا جون ژله آفتابگردن جون آش رشته جون ماکارانی جون ...
20 آبان 1394