بوشهر آذرماه 94
اواخر آذرماه، تعطیلات ماه محرم بهانه ای بود برای رفتن به بوشهر و استراحت یک هفته ای بابایی.
برعکس تهران که هوا سرد و خیلی آلوده است، هوای بوشهر در این موقع سال بسیار خوب و بهاری بود
خان جان، تو هم حسابی در طبیعت بازی کردی و لذت بردی
با ایلیا کلی در مزرعه آقا جون بازی می کردی
اینم جسی سگ پشمالوی عمو نوید. با اینکه خیلی ناز و خوشگله اما نمیدونم چرا من از حیوانات می ترسم و همش فاصله ام را با جسی حفظ می کردم
شهر کاکی و مزار سید آغی
مقبره سیدین پورفاطمی
ارشان و ایلیا
قربونت برم وقتی دیدی بابایی و آقاجون دعا می خوانند تو هم قرآن باز کرده بودی و مثلا قرآن می خواندی
یکروز عصر برای اینکه سرگرمت کنم، کمی گِل درست کردم و آوردم تا با هم گِل بازی کنیم اما تو اصلا دست به گِل ها نزدی و می گفتی کثیفه. پس به ناچار خودم مشغول شدم و کلی از خودم هنر به خرج دادم
یک هفته به چشم بر هم زدنی گذشت و بهمراه بابایی راهی اهواز شدیم تا چند روزی اهواز باشیم و بابایی سر کلاسهاشون برن و بعد با هم به تهران برگردیم
سفره خانه سنتی- اهواز
سفر خوبی بود خیلی خوش گذشت