ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

طوفان سهمگین در تهران

1393/3/21 15:31
نویسنده : مامان ارشان
542 بازدید
اشتراک گذاری

یک شب قبل از طوفان در پارک جوانمردان تهران هوا بسیار ابری و پر از رعد و برق بود

روز 12 خرداد 93 درست یکروز قبل از مسافرتمون به شهر کرد، حدودای ساعت 5 بعد از ظهر بود. ارشان با اسباب بازیهاش بازی می کرد و منهم مشغول انجام کارهای خانه بودم که ناگهان برخورد باد سختی با پنجره آشپزخانه نظرم را جلب کرد. وقتی نگاه پنجره کردم خیلی ترسیدم آخه هوای بیرون قرمز رنگ شده بود.  به سمت آشپزخانه رفتم و وقتی پنجره را باز کردم با صحنه ترسناک و عجیبی روبرو شدم. ترسو خاک و طوفان سرخ رنگ همه جا را فرا گرفته بود.  تا بحال چنین چیزی ندیده بودم.  مثل توی فیلم ها بود.  فکر کردم قیامت شده و الانه که زلزله همه جا را ویران کنه.

دست و پاهام داشت می لرزید. به سرعت مانتو پوشیدم و بعد از برداشتن موبایل و کلید خانه در حالیکه می خواستم ترسم را به ارشان انتقال ندهم، بهش گفتم: مامانی زود باش دمپایی بپوش بریم حیاط.  اما انگار خودش متوجه شده بود که هوا پسه. 

بابایی که در طبقه 8 اداره شون بود، از دور طوفان را می بینه که داره شهر را فرا می گیره و با تعجب به همکارانش می گه که این دیگه چیه؟!!!!!! تعجب بابایی فکر می کنه شاید انفجار هسته ای یا بمب اتمیه که داره با سرعت همه چیز را ذوب می کنه و پیش میاد. 

همین که می خواستیم از آپارتمان خارج بشیم، برق هم قطع شد.  بابایی بلافاصله تماس گرفت و گفت: اونجا چه خبره؟ با ترس گفتم: طوفان و خاک قرمزه.  بابایی گفت: پایین نرید ممکنه استنشاق این هوا خطرناک باشه. گفتم: می ترسم زلزله بشه.  بابایی گفت در هر صورت بهتر پایین نرید. 

در همین هنگام خانم همسایه واحد روبرویی در را باز کرد و گفت چی شده؟ گفتم: مگه نمی بینی چه اوضاعیه؟ گفت: چیزی نیست گرد و خاکه. بیایید پیش من و نترسید. آخه اونها واحد عقبی ساختمان هستند و پنجره ها را هم با پرده های ضخیم پوشانده اند و به همین دلیل اون خانم که باردار هم بود متوجه وخامت اوضاع نشده بود. سرعت طوفان خیلی زیاد بود و به فاصله چند دقیقه بعد به اداره بابایی هم رسیده بود.  بعد از گذشت یک ربع کم کم از شدت باد کم شد و بارش باران کمی خیالمون را راحت کرد. 

ارشان جون تو هم که خیلی ترسیده بودی دستت را روی صورتت می گذاشتی و اشاره به پنجره می کردی. خانم همسایه کلی به این حرکتت می خندید و ازت می پرسید: خاله چی شده؟ و تو هم دوباره آن حرکت را تکرار می کردی. 

طوفان در آن روز 5 کشته و 40 زخمی بر جا گذاشت و درختهای بسیاری را از ریشه در آورد که با افتادن درختها روی ماشینها و ساختمانها کلی خسارت به مردم وارد شد. 

با دیدن این طوفان آدم واقعاً به یاد قدرت خداوند می افتاد و عجز و ناتوانی انسان در مواجهه با بلایای طبیعی.  همانطور که خداوند در قران عنکبوت را مثال می زنه و تار عنکبوت که خانه سستی است و به ما یادآوری می کنه که مثال ما آدمها مثال همان عنکبوته که فکر می کنیم خونه محکمی برای خودمون ساختیم. 

شب که بابایی عکسهای طوفان را بهمون نشون داد تازه فهمیدم طوفان خیلی خطرناک تر از اون چیزی بوده که من دیدم.  ضمناً عکس های بالا همه واقعی هستند و از پایگاههای خبری انتشار یافته اند

از خداوند بزرگ می خوام که بلایای طبیعی مثل سیل، زلزله، آتش سوزی و .... را از ملت ما دور کنه. الهی آمین

پسندها (1)

نظرات (0)