خان جان در سرزمین عجایب

یک شب زمستونی اوایل دی ماه سرد چون هوا خیلی سرد بود با بابایی بردیمت به سرزمین عجایب که یک شهر بازی سرپوشیده است.  به سختی جای پارک گیر آوردیم و وارد مجتمع تجاری تیراژه که سرزمین عجایب در طبقه سوم آن قرار دارد شدیم.  خیلی شلوغ بود اما تو کلی از بودن در آنجا لذت بردی.  از اول که وارد شدیم چشمت به چرخ و فلک در طبقه سوم بود. با خوشحالی از پله برقی بالا می رفتی تا به چرخ و فلک برسی. 

از بین ماسک هایی که اونجا بود فقط به بره ناقلا اشاره می کردی و می گفتی ناگُلا ناگُلا

اینجا هم سوار ترن شدیم و تو حسابی حال کردی تا حدی که حاضر نبودی پیاده بشی

گونگولی حتی از این آدمک سرزمین عجایب هم می ترسیدی و حاضر نشدی کنارش بایستی تا عکس بگیری

اینجا هم سوار همون چرخ و فلک شدیم (مادر و پسر دوتایی)

بعد از اونهمه بدو بدو یک پاکت پر از سیب زمینی خوردی و پیتزا و همبرگر

طبقه اول مجتمع تجاری هم کلی بدو بدو کردی و بابایی هم دنبالت بود

وقتی که از مجتمع بیرون آمدیم خیلی تعجب کردیم آخه توی اون چند ساعت که ما داخل ساختمان بودیم کلی برف باریده بود طوری که ماشین ها پوشیده از برف بودند

 شب خوبی بود و من و بابایی از اینکه به تو خوش گذشت خیلی خوشحال بودیم