ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

مسافرت شمال- 12 مرداد 92

1392/6/8 14:31
نویسنده : مامان ارشان
355 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگی

چند روزی بود که در خدمت نبودیم.  آخه جاتون خالی رفته بودیم مسافرت. 12 مرداد ماه سالگرد عقد مامان و باباییه، به همین دلیل بابایی ترتیب یک مسافرت چند روزه را داد. جاتون خالی خیلی عالی بود.  هوای خوب و خلوتی شمال بدلیل اینکه وسط هفته بود باعث شد سفر بسیار خوبی داشته باشیم. 

این تبریک هم از طرف ارشان: بابا و مامان عزیزم سالگرد یکی شدنتان مبارک تشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویق

اول تصمیم داشتیم سه تایی بریم شمال اما به پیشنهاد بابایی، عزیز را هم دعوت کردیم تا ما را همراهی کنه. 

صبح روز 12هم ساعت 7 حرکت کردیم. 

جاده مه آلود چالوس خیلی محشر بود. راستی ارشان خان جان اولین باریه که می ره شمال. 

اکثر مواقعی که شمال رفته بودیم به استان مازندران سفر کرده بودیم اما اینبار تصمیم داشتیم به گیلان هم سری بزنیم

تعریف زیادی از جواهر ده واقع در رامسر شنیده بودیم به همین دلیل تصمیم گرفتیم روز اول به این روستای زیبا بریم

جاده کوهستانی زیبا و پر پیچ و خم با جنگل انبوه و آبشارهای زیبا فقط گوشه ای از زیبایی های این منطقه بود.

این آبشار زیبا هم در بین مسیر قرار داشت که خان جان حسابی با آب جاری شده روی جاده بازی کرد.

پسرکم خیلی شاد بود و حسابی کیف می کرد.  تا بحال تو هیچ جایی اینقدر سرحال نشده بود. کنار آبشار هم کلی صنایع دستی و سوغاتی می فروختند. خان جان هم با فرفره ها خیلی سرگرم شده بود

کلی بچه خرگوش و جوجه و ... هم اونجا بود و ارشان از اینکه این حیوانات که قبلاً فقط در عکس ها و فیلم ها دیده بود را از نزدیک می دید، خیلی لذت می برد.

خلاصه حسابی ورجه وورجه کرد و به همه چیز سرک کشید

جیگر از توی آب در نمی آمد و ما می ترسیدیم پا درد بگیره

هرچه جلوتر می رفتیم، مه بیشتر و بیشتر می شد تا جایی که دید به چند متر رسید. پس از طی مسیری حدود ساعت 2 بعد از ظهر به جواهر ده رسیدیم. البته به دلیل وجود مه، اصلاً اطراف را به خوبی نمی دیدیم.  ابتدای روستا چند خانم در چند نقطه تنوری جلوی درب منازلشان گذاشته بودند و نانهای بسیار خوشمزه ای تقریبا مثل نان بربری البته با طعم بسیار بهتر به شکل دایره می پختند و به مسافران می فروختند.

پرسان پرسان به آبشاری که در انتهای مسیر در روستا قرار داشت رسیدیم.  خیلی زیبا بود اما مه همچنان غلیظ بود. کمی که چرخ زدیم تصمیم گرفتیم در همان روستا ویلایی اجاره کنیم و یک شب را در آن مه زیبا و آن روستا تجربه کنیم.

نزدیک آبشار یک سوئیت اجاره کردیم 

 

ارشان خواب بود.  بابایی و عزیز ساعتی را خوابیدند اما من ترجیح دادم روی بالکن نشسته و از تماشای مناظر مه آلود نهایت استفاده را بکنم

این هم بالکن مه آلود ما

 

بعد از چند ساعت که همه بیدار شدند یعنی حدود ساعت 6 صحنه جالبی را دیدیم.  مه رفته بود و هوا بسیار خنک و شفاف شده بود.  به همین دلیل دوباره کنار آبشار رفتیم تا کلی عکس و فیلم بگیریم. هوا حسابی خنک بود و مجبور بودیم لباس گرم بپوشیم. بعد هم کمی در روستا چرخ زدیم تا همه جای روستا را ببینیم

اینم جیگر مامان

 

اینم عزیز جون که به خاطر سرما، پتو دور خودش پیچونده بود.  هوا آنقدر سرد بود که شب یخاری روشن کردیم.

 

پسر قشنگم، عمرم، نفسم، عشقم

 

پایین آبشار هم یک دکه بود که هر کسی مایل بود می تونست لباسهای محلی بپوشه و عکس بگیره.  من و بابای ارشان هم زمانی که ارشان خواب بود رفتیم و یک عکس با لباس روستایی انداختیم.  وقتی ارشان بیدار شد و عکسمون را دید خیلی خوشش اومده بود و همش عکسمون را تو دستش گرفته بود و تماشا می کرد و با تعجب می گفت: بابا، مامان!

 صبح روز بعد هم قبل از رفتن از جواهر ده، چند تا عکس از خان جان گرفتم.

قربونت برم که تا می گم برو وایسا ازت عکس بگیرم، میره کمی دورتر می شینه مثلاً ژست می گیره

قربون اون ناز کردن و ژست گرفتنت بشه مامانی

 

این هم دورنمایی از جواهر ده که موقع رفتن ازش عکس گرفتم

روز دوم هم بابایی گفت به یک روستای جنگلی دیگر به نام زیاز در نزدیکی رودسر خواهیم رفت اما در مسیر بازهم توفیق شد تا سری هم به ساحل بزنیم.

عاشق خودت و  اون عینک آفتابیتم

 

عزیز دلم، پسر نازم نمی دونم چرا اینقدر از دریا و صدای آب می ترسی؟ فقط دوست داری توی آبهای کوچیک بازی کنی

مسافت طولانی را در جنگل و کوه طی کردیم تا به روستای زیاز رسیدیم.  روستای زیبایی بود با مناظر بکر و طبیعی و پر از جنگل ها و درختان فندق.  البته من از جواهر ده بیشتر خوشم آمده بود چون رونق بیشتری داشت.  پر از مغازه ها و دکه ها و سوغاتی ها و چیزهای طبیعی بود اما زیاز جای بکری بود که همان زندگی روستایی در آن جریان داشت.

از اونجایی که بابایی از جنگل و روستاهای جنگلی بیشتر خوشش میاد، قرار شد یک شب را هم در این روستا سپری کنیم. 

ویلایی اجاره کردیم که تراس بزرگی هم رو به جنگل داشت.  وای که چه منظره ای بود

اینم خان جان زوی بالکن

 

ارشان جونم وقتی که اسبها را می دیدی چقدر ذوق می کردی و صدای شیهه اسب را در می آوردی

 

روز سوم هوا خیلی عالی شده بود و قرار شد یک روز را هم کنار ساحل سپری کنیم.  برگشتیم به رامسر، هوا بارانی بود و نتونستیم سوار تله کابین رامسر بشیم. قبل از اینکه جایی اتراق کنیم، در یک رستوران غذا خوردیم و خان جان هم حسابی داخل محوطه رستوران چرخ زد

بفرمایید نارنج

 

ویلایی در ساحل خزر کنار اجاره کردیم.  توی حیاط ویلا هم تاب و سرسره و وسایل بازی بود و بعد از حیاط به ساحل دریا می رسیدیم. 

حالا ارشان جان دست به سینه بشین تا ازت عکس بگیرم.  وای وای وای

بفرما خربزه!

ویوی بسیار زیبای دریا از ویلاها خیلی دیدنی بود.  البته آب کمی متلاطم بود اما ما که نمی خواستیم شنا کنیم به همین دلیل از اینکه هوا ابری بود و نم باران هم می زد بسیار لذت بردیم

شب را هم با صدای دریا خوابیدیم.  خیلی عالی بود

جاتون خالی سفر بسیار خوبی بود.  خیلی خوش گذشت. 

خدا نگهدار همتون

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامی سویل
25 مرداد 92 19:55
عزیزم همیشه به گردش و شادی عکساتون خیلی قشنگ افتادن البته تو هر عکسی ارشان باشه معلومه دیگه صدای دریا خیلی به ادم میچسبه .خیلییییییییییی منم دوس دارم دریا رو قولبونه اون خلبزه خولدنت خاله جونییییییییییی