ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

سلام به همه دوستای خوبم که از وب من بازدید می کنند. سال 92 بر همه مبارک ما طبق رسم همیشگی خانواده، برای تحویل سال نو به شهر بوشهر زادگاه پدری رفته بودیم.  البته از دوم اسفند 91 یعنی 1 ماه قبل از سال جدید به بوشهر رفتیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. عکسهای سفرمون را هم براتون گذاشتم. سال تحویل در  خونه پدربزرگ - بوشهر  هنگام تحویل سال مثل همیشه عموها، عمه ها و بچه ها و همسرانشون همگی دور سفره هفت سین در خونه پدربزرگ جمع شدیم.  مامان فریبا آش رشته درست کرده بود. بقیه سفره هفت سین را آماده کرده بودند.  عمو رسول مثل همیشه دعای تحویل سال رو خوند و برای همه دعا کرد (امیدوارم دعاهاشون مثل همیشه برآ...

قربون اون ژست نازت برم خوب دیگه! مادربزرگ کلی تو حیاط گل کاشته و وقتی من می رم به اونها دست می زنم خیلی لذت می بره ...

از اونجا که ارشان خان جان از آب تنی در حمام بدش می آد و گریه می کنه، روزهایی که تو بوشهر و خونه مادربزرگ بودیم، خان جان را در حیاط و وان بادی شستشو می دادیم.  البته در نهایت موقعی که از وان بیرون می آوردیمش بازهم گریه می کرد و دوست داشت آب بازی کنه.   ارشان خان خان و تاره حتماً نمی دونید این چیزی که در دست منه چیه؟! این قسمتی از درخت خرما است به نام تاره که از درخت نر گرفته می شود و به وسیله آن درخت ماده گرده افشانی می شود تا میوه خرما بدست بیاد.   ارشان و درخت کنار تو حیاط خونه پدربزرگ علاوه بر درخت خرما، سه درخت کنار هم هست.  میدونید کنار چیه؟ میوه درخت سدر است شبیه ازگیل البته با ی...

نزدیک خونه پدربزرگ، کلی تپه های ماسه ای هست که آدم رو یاد کویر می اندازه.  مثل تو فیلمها می مونه.  به همراه عمو آرش و بابایی هر روز برای پیاده روی می ریم اونجا و من کلی ماسه بازی می کنم. ...

عزيز جون که چند روز قبل از شب یلدا آمده بود پیشمون قراره فردا برگرده تهران.  یکروز قبل از رفتن عزيز جون، بابایی ما را به شاه گلی برد و ناهار هم در رستوران خانه سبز شاه گلی خورديم.  بعد هم دوری در پارک زدیم و عکس انداختیم.  بعد از اون هم عزيز را برديم سطح شهر تا کلی سوغاتی مثل باقلوای ترک برای تهرانی ها بخره.  خلاصه 6 ساعتی بیرون بوديم تو اون هوای سرد.  جاتون خالی! ...

این گربه ناز هم آمده بود پیش ما و همش خودش را به پای بابایی می کشيد و بابایی هم نازش می کرد.  مامان فریبا با اينکه متولد سال گربه است ولی از گربه ها می ترسه و نزديکشون نمی شه! آخه گربه به اين نازی هم ترس دارد؟ ...

...

اینجا هم به دسته ورزشکاران دونده که مشغول دو در شاه گلی بودند، خيره شده بودم و داشتم فکر می کردم اينا از چی دارن فرار می کنند؟ ...

فکر کردین خنده ام بيخودیه؟ بابایی منو کلی بالا و پایین انداخته تا بخندم! ...