ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

مرداد ماه با عمو نوید و مسافرت شمال

1394/6/18 11:13
نویسنده : مامان ارشان
710 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم، امسال تابستان شلوغی داشتیم.  بابایی به شدت بر روی تز دکتری کار می کنه.  روزها کار می کنه و شبها دو ساعتی شما را به پارک و تفریح می بریم.  اوایل مرداد ماه عمو نوید از بوشهر به تهران آمد تا چند روزی مهمان ما باشه.  تو خیلی خوشحال بودی.

وقتی برای استقبال از عمویی به فرودگاه رفتیم متوجه شدم که تو کمی با تعجب به عمو نگاه می کنی. پرسیدم چی شده ارشان؟ گفتی مامان می ترسم. گفتم از چی؟ گفتی از لیبیس عمو نوید.  منظورت سبیل عمو بود.  وای که چقدر خندیدیم.

کلی با عمو نوید گردش کردیم. تهران و اطراف تهران

درکه با عمویی

سالگرد عقد من و بابایی 12 مرداد ماهه. به همین مناسبت و برای اینکه بابایی چند روزی استراحت بکنه، من ترتیب یک مسافرت یهویی را دادم.  بابایی تا شب آخر خبر نداشت و من با کمک یکی از دوستان قدیمی هماهنگی برای اجاره ویلا در شمال را کرده بودم تا بدون دغدغه یک مسافرت چند روزه خوب داشته باشیم. می خواستم بابایی را سورپرایز کنم.  تا آخرین شب قبل از مسافرت، برای اینکه او قراری چیزی برای آخر هفته نگذاره، مجبور شدم جریان را بهش بگم.  بابایی هم تعجب کرد و هم خوشحال شد.

القصه صبح روز سه شنبه 13 مرداد به اتفاق عمو نوید از جاده هراز به سمت شمال حرکت کردیم

مقصدمون هم جاهایی بود که من و بابایی توی دوره عقدمون کلی خاطره ازشون داشتیم

تو هم حسابی با عمو نوید خوش میگذروندی

ارشان عاشق ماسه بازی

روز دوم مسافرت

سلام شازده کوچولو چی می خوای؟

آهان دنبال خربزه هستی

منتظری که بریم الیمالات توی شهر نور

بریم؟ چشم سوار شیم بریم

فقط قبلش چند تا عکس کنار ویلا ازت بگیرم تا بریم

قربون ژست هات برم من پسر قشنگم

 

 

دریاچه الیمالات شهر نور

خان جان گشنۀ عشقکباب طاقت نداره تا چنجه آماده بشه

سورپرایز تو سورپرایز

یک اتفاق جالب افتاد. یکروز قبل از اینکه ما بریم مسافرت، عزیز به همراه خاله فریده اینا عازم سفر به گیلان بودند و قرار بود از بعد از آستارا و گردنه حیران به سمت استان اردبیل سفری داشته باشند.  به من هم پیشنهاد دادند که همراهشون بریم اما من که خودم برنامه سفرمون را از قبل چیده بودم، پیشنهادشون را رد کردم و گفتم که قراره بریم مازندران.  خلاصه اونها یکروز زودتر از ما به مسافرت رفتند.  وقتی الیمالات بودیم یعنی روز دوم از مسافرت ما و روز سوم از مسافرت عزیز جون اینا، عزیز جون زنگ زد. پرسیدیم کجا هستید؟ انتظار داشتیم بگه که گردنه حیران هستیم به سمت اردبیل اما در کمال تعجب عزیز گفت توی شهر نور هستیم. اول فکر کردم شوخی می کنند اما قضیه جدی بود و اونها تصمیم گرفته بودند به جای اردبیل به سمت مازندران بیان.  وای که چقدر خوشحال شدیم مخصوصا ارشان که عزیز جون و خاله عزیزش به جمع مون اضافه می شدن.

ارشان و خروسش که عزیز جون براش خریده بود

خلاصه خاله اینا دو روز بعدی مسافرت مون به اصرار ما پیش ما ماندگار شدن و لحظات ما زیباتر و شادتر شد.  عمو نوید و بابایی هم خوشحال بودند که عمو مصطفی به جمع مون اضافه شده.

 

یکی از بازیهای ارشان با عمو نوید و البته عزیز جون هم همبازیشون بود

دو روز پایانی سفر حسابی خوش گذشت. گردشها، تفریحات آبی، ساحل، شنا،  دوچرخه سواری و ... همگی خیلی حال داد

 

حیف که روزهای خوش زود گذشتند و بعد از چهار روز باید به شهرمون تهران بر می گشتیم

پایان سفر، بازهم خونمون و خان جان با اسباب بازیها و ریخت و پاش هاش

سفر خوبی بود بهمون خیلی خیلی خوش گذشت.

به امید روزهای خوب برای همه دوستان

فعلا بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)