ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

بابایی جونم چند روزی حال همه اطرافیان گرفته شد خصوصا مامان و بابا

1391/9/24 21:44
نویسنده : مامان ارشان
3,603 بازدید
اشتراک گذاری

روز 34 تولد ختنه شدی 7 روز طول کشید که حلقه افتاد اما عفونت کرد و التهاب زیادی داشت دکتر پماد تتراساکلین داد زدیم هنوز خوب نشده بود شنبه شب روز 45 روزگیت عمو سیف الله هم خونمون بود دو روز بود که رفته بودیم خونه خودمون من برآمدگی در کشاله ران راستت دیدم ترسیدیم مامانت بیشتر از من اول فکر کردیم عفونته ساعت 12:35 شب  زنگ زدیم به دکتر شاهمرادی که ختنت کرده بود گفت چیزی نیست فردا بیارش ببینمش.

شنبه رفتیم خانه بهداشت و بعد پیش دکتر گفت فتقه. بردمت فوری پیش متخصص دیگه که ببینم اون چی میگه اون نامه داد فورا بچه را بستری کنید.خیلی ناراحت بودیم اومدیم که فکر کنیم من اینترنت سرچ کردم چند تا بیمارستان خوب زنگ زدیم مامانت از تجربه دوستاش کمک گرفت تا اینکه یکشنبه بردیمت مرکز طبی کودکان.

دکتر محبوبی فوق تخصص ارولوژی اطفال اونجا بود گفت فردا باید عمل شه من نیستم ببرید پیش خانم دکتر اشجعی جراح عمومی اطفال. قبول نکردیم و خیلی خواهش و تمنا کردیم گفتم هیات علمی دانشگاه هستم از راه دور امدم بچمو دست هر کسی نمیدم عمل کنه شما لطف کنید بچمون را خودتو عمل کنید قبول کرد خدا بش خیر و خوشی بده ایشالاه. رفتم سونوگرافی بیمارستان کسری دکتر علیزاده دوبار سونو شدی 4 ساعت طول کشید آزمایش خون و ادرار هم دادی ساعت 8 شب بود که بستری شدی. روز خیلی بدی بود نگران بودیم ولی از بابت دکتر خیالمون راحت. من باید مامانتو هم دلداری میدادم شبش بم قول داده بود که گریه نکنه مامانت خیلی مهربونه قبلش همش میزد زیر گریه  اون روز به خاطر تو صبورتر بود.

ساعت 8 شب بود که بستری شدی مامانت پیشت موند اون شب خیلی گریه کرده بودی من 5 صبح اومدم پیشت بالا پایینت کردم ساکت شدی ساعت 8:30 بردنت اتاق عمل عمو سیف الله هم اومد اونجا 10 از ریکاوری درت آوردند وما خیالمون راحت.

دکتر گفت که سمت چپت 20 درصد احتمال داره من به خاطر اون زمان بیهوشی را طولانی نمیکنم پس فقط سمت راسستو عمل کرد.

عزیزم دلمون جیگرمون میسوخت وقتی بیحال میدیدیمت اما خیالمون راحت تر شده بود. اولین نگاه با چشمای باز و دقت بالا ساعت 4 عصر بود ساعت 8 شب دیگه میخندیدی برای مامانت و هوشیار هوشیار بودی. روز سه شنبه ساعت 1 ترخیص شدی اومدیم خونه ساعت 3 بود از تبریز به من زنگ زدند گه فردا 8 صبح باید تبریز باشی برای مصاحبه دکتری من بدوبدو مدارکو اماده کردم 7 شب راه افتادم به تبریز و الان 6 شب روز چهارشنبه است  دارم از تبریز بر میگردم نزدیک قزوینم داخل اتوبوس دارم این کامنت را مینویسم.

ایشالاه بعد از این همیشه سالم باشی و پات به بیمارستان باز نشه و باباییتم دکتری قبول شه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عمو روح الله
14 دی 90 19:55
انشاالله انشاء الله همیشه سلامت باشه و خانوادش هم شاد و خرم باشند. من دورم ولی قلبم بهت نزدیکه و بعضی وقتها به وبلاگت سر میزنم.