ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

مرداد 95 و مسافرت با خانواده عمه زینب

1395/6/5 17:46
نویسنده : مامان ارشان
434 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد سلام به گل پسرم وهمه همراهان وبلاگیمون

مرداد ماهه و تعطیلات تابستانی. خانواده عمو روح الله و عمه زینب برای تعطیلات به تهران اومدن. البته خانواده عمه زینب یک هفته بعد از عمو اینا اومدن. بازار مهمونی و پیک نیک و مسافرت بر پا بود.

آقا ابولفضل به همراه حسن

البته من انقدر مشغول پذیرایی شدم که فراموش کردم چند تا عکس از شماها باهم بگیرم و الان که میخواستم وبلاگت را بروز کنم خیلی افسوس خوردم

عمو آرش هم همراهشون به تهران اومده بود

یک شب خوب با عمو آرش در بوستان آب و آتش

همراه آقا حسن در پارک جمشیدیه

خانواده عموها با هم به مسافرت مشهد رفتند اما ما بخاطر وضعیت من و اینکه ماههای اول بارداریم هست نتونستیم همراهشون باشیم.

یک هفته بعد خانواده عمه زینب به تهران و خونه ما اومدن. حسابی خوشحال بودی و با آریا بازی می کردی. چند روزی گشت و گذار در تهران داشتیم.  بعد به پیشنهاد بابایی قرار شد خانواده عمه زینب را برای تفریح به شمال ببریم.  البته شهرهای نزدیک که من خیلی اذیت نشم.

روز اول مسافرت جاده زیبای چالوس با هوای بسیار دلپذیر

خوردن صبحانه و چای خوش عطر ارل گری کنار رودخانه چالوس

وقتی که من با گوشی از تو عکس می گرفتم

و وقتی که بابایی بطور همزمان با دوربین از تو عکس می گرفت

عکس پایین هم همینطور. وقتی من از منظره عکس می گرفتم

و وقتی بابایی همزمان از همان منظره عکس می گرفت

تونل کندوان بسته بود و ما از راه کنار تونل ادامه دادیم و بالای کوه به مه بسیار زیبایی برخوردیم. از اینکه تونل بسته بود و ما شاهد این منظره زیبا بودیم خیلی خوشحال شدیم

آریا پسر عمه زینب و ارشان

تصمیم گرفتیم برای نهار به نمک آبرود بریم

وقتی خان جان حوصله عکس انداختن داره

و وقتی خان جان حوصله عکس انداختن نداره

بعد از خوردن نهار، استراحت زیر سایه سار درخت تنومند در کنار آبنمای زیبا خیلی دلچسب بود

عصر به نوشهر رفتیم و ویلایی در سواحل نوشهر گرفتیم

بعدش به ساحل رفتیم تا بچه ها بازی کنند. اما طبق معمول خان جان اصلا توی آب نرفت و فقط ماسه بازی کرد

روز بعد پس از خوردن صبحانه به سمت الیمالات در شهر نور حرکت کردیم

در مسیر الیمالات دایم یا از پنجره بیرون بودی

یا از سان روف بیرون را تماشا می کردی

آزیتا دختر عمه

عصر هم قایق سواری روی دریاچه الیمالات

کلی با بچه های عمه مسابقه قایق رانی دادین

مثلا قرار بود تا نوشهر بریم و بخاطر وضعیت من خیلی راه دور نریم  اما باباییه دیگه وقتی حرکت کرد دوست داره همه جا بره. گفت حالا که تا اینجا اومدیم به چشمه آب پری در شهر رویان هم بریم. این بود که سر از جاده آب پری در آوردیم

اینم آقا مهدی پسر عمه که کل مسافرت فقط توی آب دریا و رودخانه بود و به زور از توی آب درش میاوردیم.  فقط میگفت آب دریا، آبشاب (منظورش آبشار بود)

خوردن آش دوغ و آش رشته بسیار خوشمزه در آش خوری کنار آبشار هم خیلی مزه داد. بعد از خوردن آش و تفریح بابایی پیشنهاد داد که جاده آب پری را ادامه بدیم و شب را در یکی از روستاهای کوهستانی اقامت کنیم که هوای خنکی داشته باشه

به حرکت ادامه دادیم بعد از گذشتن از چند روستا به روستایی به نام کدیرسر رسیدیم. دیگه شب شده بود.   ویلایی پیدا  کردیم و ساکن شدیم.

صبح که از خواب بیدار شدیم تازه متوجه زیبایی روستا و جنگل اطراف شدیم

خیلی فرصت نداشتیم و بعد از خوردن صبحانه عازم تهران شدیم

در مسیر برگشت بابایی بوته های تمشک را نشون بچه های عمه داد. بعد پیاده شدید و شروع به جمع کردن تمشک کردین

موقع برگشتن به تهران از جاده هراز برگشتیم

اینم از مسافرت با خانواده عمه جون

به ما که خیلی خوش گذشت امیدوارم هر جا هستین به همه شما هم خوش بگذره و ایام به کامتان باشه

پسندها (2)

نظرات (0)