ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

سفر به اردبیل و شمال به همراه آقاجون بوشهری

1395/3/20 13:51
نویسنده : مامان ارشان
509 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

اوایل خرداد ماه بود که آقای فتحی از دوستان خانوادگی مون زنگ زدند و ما را به استان اردبیل و شهر زیباشون بنام نیـر دعوت کردند.  خیلی هم اصرار داشتند که آقاجون و عزیز بوشهری را هم حتما با خودمون همراه کنیم.  عزیز بوشهری انصراف داد و گفت بخاطر امتحان عموها نمی تونه بیاد اما آقاجون به تهران آمد و در این سفر همراهمون شد.  البته عزیز پری همسفر همیشگی مون هم به اصرار ما همراهمون شد.

خرمدره (زنجان) استراحت برای صبحانه

از اینکه آقاجون بوشهری همراهمون بود خیلی خوشحال بودم. یاد مسافرت هامون با پدر خودم می افتادم که چه روزهای خوبی با هم داشتیم. حیف که پدرم زود ما را ترک کرد و بزرگ شدن نوه هاش را ندید. خدا رحتشون کنه

عکس پایین مربوط به مسافرتهایی بود که با آقاجونم داشتیم. اون موقع هنوز عقد بودم. قربون اون خنده هات بشم که خیلی دلتنگتم

خدا  همه پدر و مادرهای درگذشته را بیامرزد و به اونهایی که عمرشان باقیست طول عمر با عزت عطا کند و به ما لیاقت بده تا خدمتگزار خوبی براشون باشیم

اینم ارشان با آقاجون بوشهری

این گلهای زیبا هم تقدیم به همه دوستانی که به وبلاگم سر می زنند

شهر سراب- عصرانه فتیر تازه و چایی

وقتی عزیز جون از ته دل بوست می کنه، چه حالی می کنی

روستای علی آباد (اردبیل) - گندم زارهای جلوی منزل آقای فرشادی

روستای علی آباد خیلی زیبا و سرسبز بود و آقاجون که از گرمای بوشهر اومده بودن خیلی از آب و هوای آنجا لذت می بردند

پسر عزیزم، روزها چه زود می گذرند! اولین باری که خونه آقای فرشادی سوار تراکتورشون شده بودی، این قدری بودی و عکسهای پایینیش هم مال سه سالگی و بعدیش هم مربوط به امساله که سوار تراکتور شدی

بالا ارشان 8 ماهه

پایین ارشان 3 ساله

و عکس پایین ارشان 4.8 ساله

دامنه سبلان - تله سیژ سواری

وای انقدر هوا خنک و سرد بود که یخ زدیم

منقل صحرایی حیاط خونه آقای فرشادی

شهر زیبای نیر- منطقه بولاخلار

قبلا از این شهر کوچک و زیبا خیلی تعریف کرده ام. واقعا تکه ای از بهشته که روی زمین افتاده. مخصوصا منطقه بولاخلار که معنیش چشمه سارها می باشد و در همه جا آب زلال چشمه ها جاریست

عزیز جون بخاطر زایمان خاله فریده که نزدیک بود، زودتر از ما جدا شد و به تهران برگشت اما ما دو سه روز دیرتر برگشتیم چون می خواستیم آقاجون بوشهری را به شمال هم ببریم

اردبیل- دریاچه شورابیل

شهر بازی و پارک کنار دریاچه شورابیل

حاشیه دریاچه

بعد از اردبیل تصمیم گرفتیم از گردنه حیران و جاده شمال به سمت تهران برگردیم و یک شب را هم شمال بمونیم

بابایی و آقاجون برای شنا به دریا زدند اما جنابعالی که همچنان از آب می ترسیدی، فقط روی جت اسکی بادیت کنار آب نشستی و داخل آب نرفتی

هوای ساحل شرجی و گرم بود به همین دلیل تصمیم گرفتیم شب را در جواهر ده در نزدیکی رامسر که جنگلی - کوهستانی و خنک است بمونیم

عصری بود که به جواهر ده رسیدیم. شب با صدای شر شر آب رودخانه که درست از حیاط ویلا می گذشت خوابیدیم. صبحانه را هم روی بالکن با ویوی کوه و رودخانه نوش جان کردیم

چای دارچینی توی یک صبح دل انگیز و خنک با چشم انداز عالی چه حالی داد

بعد از صبحانه کنار آبشار رفتیم. کلی کوهپیمایی در کنار رودخانه و آبشار و سپس حرکت به سمت تهران

فدات بشم. هر وقت که این عکست را می بینم دوست دارم همون لحظه باشه و محکم ببوسمت. از اینکه روزها تند تند می گذرند و زود بزرگ می شی خیلی حسرت می خورم. دوست ندارم این لحظات به سرعت بگذرند. دوست دارم ثانیه به ثانیه ش را با تمام وجودم احساس کنم

سفر خوبی بود و خیلی خیلی خوش گذشت. جای همه دوستان خالی

فعلا بای

پسندها (2)

نظرات (3)

asrali
3 تیر 95 20:23
عجب پسملی خوشگل و خوشتیپ دارین..خدا حفظش کنه..
مامان ارشان
پاسخ
مرسی به اسرا خانم گل.
asrali
3 تیر 95 20:29
لینک شدی ارشان جون...
نفس بانو
14 شهریور 95 9:32
همیشه به سفر و خوشی خوشحال شدم با وبلاگتون آشنا شدم
مامان ارشان
پاسخ
منم از آشنایی با شما و وبلاگتون خوشحال شدم. ویتامین سفر را خوب اومدید. خیلی خوشم اوم.