ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

تعطیلات خوب نوروز 95

1395/2/18 14:14
نویسنده : مامان ارشان
888 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به همه دوستان. سال 1395 بر همه مبارک

سال 94 به همه خاطرات خوش و ناخوش به پایان رسید و سال جدید شروع شد. انشاءالله سال جدید پر از موفقیت و شادی باشه برای همه ملت ایران
 

پسرک نازم، طبق معمول هر سال اواخر اسفند راهی بوشهر زادگاه بابایی شدیم تا نوروز را کنار خانواده بابایی باشیم و با انرژی سال نو را آغاز کنیم.

اینم یکسری از عکس های نوروزیت

شهر پاتاوه در مسیر بوشهر. راستی امسال یک مهمان هم همراهمون بود و اونم جناب خان جان بود که خاله فریده برات عیدی گرفته بود و در تمام طول سفر کنارت بود

ارشان خان جان و جناب خان جان

کنار رودخانه شهر پاتاوه

چهارشنبه سوری خونه آقاجون و عزیز بوشهری. کلی با آقاجون، عموها و ... خوش گذروندی.

ضمنا اولین باری بود که گریه نمی کردی و از سروصدای ترقه ها نمی ترسیدی

آتش بازی، ترقه و فشفشه بازی و هوا کردن بالن آرزوها

امسال آقا جون به پیشنهاد بابایی یک کـپر (کلبه با برگ درخت نخل) براتون درست کرده بود که وقتی توی حیاط بازی می کنید زیر سایه باشید و خیلی آفتاب سوخته نشید. 

اینم محیا گلی دختر عمو رسول که حسابی با هم بازی می کردید

اینجا هم از دست بارون رفته بودید زیر کپر

زحمت سفره هفت سین امسال هم طبق معمول به گردن زن عمو (مامان محیا) بود

تحویل سال حدود 8 صبح بود

خان جان بهمراه آقا ابوالفضل (پسر عمو روح الله) و محیا

حیاط باصفای خونه عزیز بوشهری

می بینید گل پیاز چقدر نازه؟! البته پیشنهاد میکنم فقط نگاهش کنید و هیچوقت گل پیاز را بو نکنید!چشمکخندونک

پونه وحشی که آقاجون توی حیاط کاشته و حسابی رشد کرده اند

اینم باغچه ای که من و آقاجون درست کردیم و ریحان و مرزه کاشتیم

یکروز که مهمانی می رفتیم، وقتی سوار ماشین شدم پرسیدم پس ارشان کجاست؟ بابایی گفت نمیدونم ببین کجاست! منم داشتم توی صندلی عقب دنبالت میگشتم که یهو گفتی من اینجام!. بله توی صندوق قایم شده بودی و می گفتی اینجا خونۀ منه.

امسال یک هدیه خوب و خوشگل از طرف خدا بهمون عیدی داده شد و اونم دختر ناز عمه حلیمه بود.

النا جون تولدت مبارک

عکس بالا مربوط به روز تولد النا و عکس پایین مربوط به یکماه بعد النا می باشد

اینم عکس النا که همین الان عمه حلیمه برام فرستاد منم گفتم داغ داغ بگذارم حالش را ببریم

یک هفته دیگه دو ماهه میشه این خانم گل

روزی که بدیدن النا به شهر بوشهر رفته بودیم و بعدش برای تفریح به پارک و ساحل بوشهر رفتیم به همراه خانواده عموها

خان جان خوشتیپ

آقا ابوالفضل خوش تیپ کنار ساحل

دو روزی هم به همراه عمو رسول اینا، مهمان عمو روح الله اینا بودیم در شهر عسلویه.

امسال هوای بوشهر بسیار عالی بود همینطور دو روزی که در عسلویه بودیم و حسابی به همه خوش گذشت

عسلویه- کنار ساحل- موزه مردم شناسی

نماد برج مراقبت

نماد چاه آب و دلو از جنس پوست که مردم برای کشیدن آب از چاه از آن استفاده می کردند

این نماد آب انبار می باشد که در قدیم برای جمع آوری آب حاصل از باران استفاده می شده

توپ جنگی قدیمی

مشک دوغ

اینجا هم مثلا حجله عروسی بود که جنابعالی سریع رفتی و روی متکاها دراز کشیدی تا استراحت کنی

روز بعد هم که به خلیج نایبند در شهر عسلویه رفتیم

ارشان و ابوالفضل پسر عموهای خوش تیپ

البته ناگفته نماند که با آقا ابولفضل هم بازی و هم حسابی دعوا می کردید

خوب اینم مربوط به بچگیه دیگه

شله زرد زن عموپز که مجبور شدم براتون این شکلی تزیین کنم تا شما بچه ها لذت ببرید

ارشان ، محیا و ابوالفضل در حال در آوردن شکلک زبان درازی

ارشان و حسن و ابوالفضل

اینم از بچه های دوره ارتباطات. هر کدوم یک گوشی دستشون بود و با گوشی بازی می کردند. اینم از دنیای مجازی

تولد آزیتا، آریا و مهدی بچه های عمه زینب

تولد آزیتا توی اسفنده، تولد آریا فروردین و تولد مهدی اردیبهشته به همین دلیل عمه تولد هر سه تا را توی فروردین و ایام نوروز می گیره که همه دور همه هستند

وای که چقدر اون شب شیطنت کردی. همش می خواستی شمع ها را خاموش کنی، کیک ببری و بادکنک ها را برداری. خلاصه فکر کنم کلی آزیتا را اذیت کردی با این کارهات

آزیتا - مهدی و ارشان

یک شب خوب در شهر دلوار. گردش در ساحل، لنج سواری و شهر بازی

لنج تفریحی با موزیک زنده جنوبی

لحظات خوش با عمو آرش

عمو رسول اینا قبل از سیزدهم به تهران برگشتند. روز سیزده بدر به همراه عمو روح الله اینا و آقاجون برای تفریح بیرون رفتیم. هوا بسیار عالی و ابری بود.

جناب خان و خان جان از کنار هم بودن کلی لذت می بردن

کنار رودخانه مند و پل مند نزدیک روستای زادگاه بابایی

کلبیا روستای زادگاه بابایی

نهار را در روستای کلبیا خوردیم

کلی با ابوالفضل بابادک بازی کردین

بعد از نهار هم به ساحل رفتیم تا به همراه دوست عمو نوید با قایقش گشتی روی آب بزنیم. آب اسکله آرام بود اما به محض اینکه از اسکله خارج شدیم موجهای بزرگ و وحشتناک حسابی ما را ترسوند.  از دوست عمو خواهش کردم که برگردیم چون تو هم حسابی گریه می کردی و می گفتی می ترسم. بعدا که ازت پرسیدم چرا گریه می کردی جواب دادی که فکر می کردم توی آب کوسه هست! هرچی بهت توضیح دادم که اینجا کوسه نداره ،تو می گفتی خودم توی لپ تاپ بابایی دیدم که دریاهای بزرگ کوسه دارن.

اینجا هم رفته بودی روی ترازو که باهاش ماهی های صید شده را وزن می کنند و داشتی خودت را وزن می کردی

یکی دو روز بعد از سیزده برای خرید سوغاتی و ماهی به شهر دیر رفته بودیم

کلی ماهی و سوغاتی خریدیم و کم کم آماده برگشتن به تهران شدیم

اینم سفر نوروزی ما. حیف که روزهای خوش زود می گذرند

 

ارشان خان جان و جناب خان مشغول استراحت در ماشین و برگشتن به تهران

تا سفر بعد خدا حافظ

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان مژگان
6 خرداد 95 1:02
ماشالله چه گل پسری و چه عکسای قشنگی خدا حفظش کنه💖💖
مامان ارشان
پاسخ
نظر لطفتونه خانم گل. خدا همه بچه ها را برای پدر و مادراشون حفظ کنه همینطور یسنای ناز را برای شما.