خوش ترین خبر زندگیم
با نام و یاد خدا شروع به نوشتن وبلاگ ارشان پسر گلم می کنم به این امید که در آینده که پسرم بزرگ و شکوفا شد این وبلاگ را به او هدیه کنم به عنوان خاطرات کودکی اش
فروردین 90، بابایی برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری در کنکور شرکت کرد. به پیشنهاد من، قرار شد که نوروز 90 برعکس سالهای گذشته که به زادگاه بابایی یعنی بوشهر می رفتیم، به شهر اهواز محل کار بابایی برویم و بدین ترتیب هم از خانواده من که ساکن تهران هستند و هم از خانواده بابایی دور باشیم تا بابایی درگیر رفت و آمد و دید و بازدید عید نشه و بتونه در این فرصت کمی که تا کنکور داره، کمی مطالعه کنه.
بابایی روزی 11 الی 12 ساعت درس می خوند و من هم خودم را با دیدن برنامه های تلوزیون و آشپزی و ... مشغول می کردم. چند روزی بود که احساس تغییراتی در وجودم می کردم اما نمی خواستم با گفتن آن، دغدغه ای برای بابایی درست کنم. آخه بابایی حسابی مشغول درس خواندن بود و 25 فروردین کنکور داشت.
بابایی متوجه تغییر رفتار من شده بود. روز 11 فروردین زمانی که جواب بی بی چک مثبت بود، بابایی از خوشحالی بالا و پایین می پرید و من از این کار او خیلی تعجب کردم چون بابایی اصلاً موافق بچه دار شدنمون توی این موقعیت نبود اما وقتی متوجه شدیم که خدا بهمون یک هدیه با ارزش داده خیلی خیلی خوشحال شدیم و این را به فال نیک گرفتیم.
انشاءالله که پا قدمت پر از خیر و برکت باشه و بابایی در این مرحله از زندگی هم موفق باشه
عزیزم اینم عکس از جنینی ات