با عروسکم )روز اول زمستان 1390 که رفتیم خونه خودمون(
تو ٤٥ روزگیم بود که با بابامو مامانم و عمو جونم رفتیم خونه خودمون. بالاخره خونمون را ديدم. اولش خيلی سرد بود و تا بخاری هوا را گرم کنه مدتی طول کشيد. ...
اولین شب یلدا
شب یلدا دور هم بوديم با خانواده دایی ها و عمو و خاله اينا. خیلی خوب بود فقط وضعيت بیماری آقاجون همه را ناراحت کرده بود. آقا جون سالهاست که با سکته مغزی دست به گريبانه و مبارزه می کنه. ...