ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

عکس های جا مانده از 94

سلام به همه دوستان. بعد از یک تأخیر طولانی ما برگشتیم. اول میخوام یکسری عکس از سال 94 بگذارم پانیذ و ارشان تولد بابایی آتش بازی 22 بهمن کنار برج میلاد هنر ارشان در نقاشی: این عکس را کشیده بودی و گفتی مامان این پسره داره قلب میده به دختره و میخواد باهاش ازدواج کنه ؟! خوب اینتم تأثیر دیدن کارتونهایی که مناسب سن بچه نیست اما توی لپ تاپه ...
17 ارديبهشت 1395

خبر خیلی مهم: دفاعیه تز دکتری بابایی

پسر عزیزم بالاخره زحمت چهارساله بابایی در طی کردن دوره دکتری به ثمر نشست. دکترایی همسن خودت چون درست زمانی که بابایی مشغول کنکور دکتری بود، متوجه شدیم که خدا هدیه زیبایی به ما عطا کرده و یک مسافر کوچولو در راه داریم.  سال 90 بابایی در کنکور دکتری قبول شد و آبان همان سال بود که تو بدنیا آمدی.  طی این سالها بابایی خیلی زحمت کشید. تدریس در دانشگاه اهواز از طرفی، مسئولیت زندگی از طرفی و ادامه تحصیل در دانشگاه تبریز همزمان خیلی سخت بود اما به امید خدا و تلاش بابایی و حمایت ما بالاخره باتمام رسید.   هفتم بهمن ماه جلسه دفاع بابایی از تزش در تبریز بود همزمان با ورود ما به شهر تبریز بارش بسیا...
10 بهمن 1394

چندمین تولد خان جان طی سه ماه گذشته

پسر قشنگم از آبان ماه تا بحال که چند ماهه از تولدت می گذره بعضی روزها یهو می گی: مامان میدونی تولد من امشبه؟! منم با خنده میگم: کی گفته؟  می گی: خودم دیگه. تازه نوع تولدت را هم مشخص می کنی مثلا میگی تولد با تم باب اسفنجی.  منم سریع رفتم از شیرینی فروشی سر کوچه کیک باب اسفنجی گرفتم و آمدم و کلی با هم از تولد سه نفره لذت بردیم. ...
3 بهمن 1394

سفر به تبریز- دیماه

پسرکم آخرین سفرمون قبل از دفاع دکترای بابایی به شهر تبریز همزمان شد با بارش شدید برف در تبریز و اطراف آن. مهمانسرا با وجود چندین شوفاژ هنوز سرد بود مخصوصا برای خان جان که عادت داشت با لباس نازک توی خونه بگرده به همین دلیل شب بعد را به اصرار خاله بهناز به خونه شون رفتیم و تو هم کلی از دیدن ماهان خوشحال شد. وقتی خاله بهناز زنگ زده بود و بهت می گفت خاله جون بیا خونه ما، تو پرسیدی خونه شما کجاست؟ خاله بهناز گفت ما تبریزیم دیگه! تو گفتی: آهان فکر می کردم که اهوازید. ما کلی به این حرفات می خندیدیم آخه هنوز کوچکتر از اونی که بتونی بفهمی تبریز کجاست و اهواز و بوشهر کجا؟! کلی با ماهان بازی کردی ان...
3 بهمن 1394

بوشهر آذرماه 94

اواخر آذرماه، تعطیلات ماه محرم بهانه ای بود برای رفتن به بوشهر و استراحت یک هفته ای بابایی. برعکس تهران که هوا سرد و خیلی آلوده است، هوای بوشهر در این موقع سال بسیار خوب و بهاری بود خان جان، تو هم حسابی در طبیعت بازی کردی و لذت بردی با ایلیا کلی در مزرعه آقا جون بازی می کردی اینم جسی سگ پشمالوی عمو نوید. با اینکه خیلی ناز و خوشگله اما نمیدونم چرا من از حیوانات می ترسم و همش فاصله ام را با جسی حفظ می کردم شهر کاکی و مزار سید آغی مقبره سیدین پورفاطمی ارشان و ایلیا قربونت برم وقتی دیدی بابایی و آقاجون دعا می خوانن...
16 دی 1394