ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

تولد محیا گلی

به به چه ماه خوبیه آبان. توی این ماه سه تا تولد داریم. ارشان، حسن و محیا گلی بچه های عمو. یک هفته بعد از تولد ارشان به تولد محیا با تم هلوکیتی دعوت شدیم. اینا هم فینگرفودهای خوشمزه که مامان محیا و زن عمو زهرا زحمتش را کشیده بودند اینم میز خوشمزه ها آقا حسن گل محیا مشغول ناخنک زدن به کیکش این کلبه هم هدیه ارشان به دخترعموش کیتی کوچولو تولدت مبارک به ما که خیلی خوش گذشت فعلا   ...
6 دی 1395

تولدت 5 سالگی ارشان جان

پسر عزیزم به این سرعت 5 سال از زندگیت گذشت. به چشم بر هم زدنی. دوست دارم لحظه به لحظه بزرگ شدنت را با تمام وجود حس کنم. سالها به سرعت میگذرند و به امید خدا بزرگ و شکوفا می شوی. امیدوارم اونموقع با خواندن این خاطرات لذت ببری و من هم از یادآوری و دیدنشون بارها و بارها لحظات زیبامون را زندگی کنم. امسال دو بار تولدت را جشن گرفتیم یکبار با خانواده بابایی( عمو رسول اینا و زن عمو زهرا) و یکبار هم با خانواده مامانی. آخه هماهنگ کردن همه برای یک روز سخت بود و به همین دلیل دو تا آخر هفته پشت سرهم برات جشن گرفتیم.  هفته اول با خانواده عمویی به شهر بازی سرزمین عجایب رفتیم.  بابایی بلیط جشنواره سرزمین عجایب را گرفته...
25 آذر 1395

ارشان در بیمارستان

پسر نازنینم پاییز و زمستان خیلی هوای تهران آلوده هست. نزدیک تولدت بود و ما مشغول فکر کردن و برنامه ریزی برای جشن  تولدت بودیم که متاسفانه آلودگی هوای تهران کار دستمون داد و تو دچار حمله آسمی یا به اصطلاح عموم خروسک شدی.  بابایی اهواز بود.  به کمک دایی به بیمارستان رسوندیمت و بلافاصله بهت اکسیژن وصل کردند و بستری شدی انقدر پسر خوب و حرف گوش کنی هستی که همه پرستارها و دکترها از شما تعریف می کردند. موقع گرفتن نمونه و سرم زدن و ... انقدر همکاری می کردی که همه تعجب می کردند. با توجه به بارداریم برای من ماندن توی بیمارستان خیلی سخت بود اما حتی یکساعت طاقت دوری ازت را نداشتم و کل سه روز را خودم کنارت موندم. ...
25 آذر 1395

ارشان و خرید برای نی نی

پسر عزیزم، روزها به سرعت می گذرند و داداشی ت بزرگ و بزرگتر می شه و باید خودمون را برای اومدنش که توی اسفند ماه هست آماده کنیم.  کم کم وسایل مورد نیاز نی نی را میخریم البته با کمک و انتخاب شما                           البته هر بار برای نی نی چیزی میخریم، خودت را هم تحویل می گیری و برای خودت یک اسباب باری می خری   ...
19 آذر 1395

پاییز 95- لواسان

پسرکم یکروز جمعه برای تفریح تصمیم داشتیم به دریاچه خلیج فارس تهران برویم تا هم دوچرخه سواری کنی و هم از شهر بازی و پارک دریاچه برای بازی استفاده کنی اما وقتی بیرون اومدیم و آلودگی هوای تهران را دیدیم خیلی نگران شدیم که توی این هوا بیمار نشی. نزدیک دریاچه که غرب تهرانه آلودگی بیشتر از جاهای دیگه قابل رؤیت بود. به همین دلیل بابایی گفت بهتره به سمت شرق تهران و لواسانات بریم. بعد از طی کلی مسیر و ترافیک بالاخره به لواسان رسیدیم. از آخرین باری که لواسان اومده بودم سالها می گذشت و تغییرات زیادی را شاهد بودیم. کنار رودخانه پارک ساحلی ساخته بودند و کلی آلاچیق برای اسکان. بساط منچ را براه انداخته بودی و به بابایی اصرار م...
12 آذر 1395

سفر به بوشهر- مهر ماه 95- دهه محرم

سلام به ارشان و دوستان عزیز تعطیلات محرم به پیشنهاد بابایی سفری ده روزه به بوشهر داشتیم. چون احتمالا عید 96 بدلیل دنیا اومدن نی نی مون دیگه نمیتونیم مثل هر سال به بوشهر بریم، تصمیم گرفتیم مهر ماه سفری به زادگاه بابایی داشته باشیم.  بابایی اهواز بودند. قرار شد من و ارشان و عزیز پری با هواپیما به بوشهر بریم و بابایی هم از اهواز به بوشهر بیان تا بعد از رسیدن ما به سمت خونه عزیز بوشهری حرکت کنیم. وقتی خان جان ساعت 5 صبح هوس بستنی میکنه اونم توی هوای سرد و عزیز جون هم طبق معمول هر چی ارشان بخواد براش میخره پسرم اولین باری بود که سوار هواپیما می شدی و تصوری از پرواز با هواپیما نداشتی. شاید فکر می کردی ...
10 آذر 1395

سفر به دماوند- شهر ییلاقی آبسرد

اواخر شهریور به پیشنهاد بابایی برای تغییر آب و هوا سفر کوتاهی به شهر دماوند و آبسرد داشتیم.  دماوند خیلی به تهران نزدیکه ولی برعکس تهران، آب و هوای بسیار تمیز و خوبی داره. درب و پنجره را که باز می گذاشتیم دیگه نیازی به کولر نبود با خودم فکر میکردم که چقدر داشتن خونه ویلایی خوبه.  بچه توی حیاط بازی کنه، چایی تازه دم را توی حیاط و روی تخت بخوری و از زندگی لذت ببری.  واقعا توی آپارتمان های امروزی بچه ها خیلی اذیت می شن. پسرکم هم خیلی توی حیاط بازی میکرد و شاد بود  پارک شهر آبسرد-  شکلک های خان جان چشمه اعلاء در شهر دماوند جای ...
2 مهر 1395

ارشان و کشفیات ریاضی

یکروز که دراز کشیده و مشغول استراحت بودم، خان جان هم با وایت بورد و ماژیک هاش مشغول بود.  به من گفت مامان ببین اعداد را نوشتم خیلی جالب و عالی از یک تا ده را به انگلیسی و زیر آنها به فارسی نوشته بود. تشویقش کردم که انقدر با دقت و باهوشه بعد گفت مامان اما بنظرم اینطوری درست تره گفتم چرا اینطوری؟ گفت وقتی یک، یدونه دندونه داره و دو، دوتا دندونه داره و سه، سه تا دندونه داره پس چهار هم باید چهارتا دندونه داشته باشه الی آخر البته در اعداد انگلیسی یک نکته ظریفی وجود دارد اما در اعداد فارسی نمیدونم چه قضیه ای وجود داره کلی به این حرف و ...
21 شهريور 1395